فرمود : چرا گرفتار آنجا شديد ؟ گفت : به خاطر دو گناه ، بندگى طاغوت و عشق به دنيا . فرمود : محبّت به دنيا تا كجا ؟ گفت : همانند كودكى كه به مادر عشق ورزد . تا دنيا به ما رو مىكرد خوشحال مىشديم ، تا از ما برمىگشت محزون مىگشتيم .
فرمود : پيروى شما از طاغوت چگونه بود ؟ عرضه داشت : از تمام برنامهها و دستورهايش شنوايى داشتيم .
فرمود : تو چگونه به من جواب دادى ؟ گفت : بقيه اهل شهر دهانشان به وسيله دهانهبند و لجام آتشين بسته است و ملائكه غلاظ و شداد مواظب آنانند . من گرچه در بين آنان بودم ولى در عمل با آنها نبودم ؛ امّا وقتى عذاب آمد مرا هم گرفت و فعلاً با مويى معلّقم و مىترسم كه در آتش قرار بگيرم ! عيسى فرمود : خوابيدن در مزبلهها و خوردن نان جو ، در صورتى كه دين انسان براى انسان سالم بماند ، براى انسان آسان است .
البته آيات و رواياتى كه كيفر گناهان را بيان مىكند بيش از اين است ، شما مىتوانيد مفصّل آن را در كتابهاى «بحار الأنوار» ، «عقاب الأعمال» ، «الكافى» ، «محجّة البيضاء» ببينيد .
آرى ، وقتى انسان از طريق قرآن و روايات رسيده از منابع وحى ، از كيفر و عذاب گناهان آگاه مىشود ، به خوف شديدى دچار شده و اين خوف بهترين عامل بازدارنده انسان از گناه و وسيلهاى براى تدارك خطاهاى گذشته است و اين همان خوفى است كه در قرآن و روايات به آن اشاره شده كه براى هر انسانى لازم و ضرورى است :
وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى .
و اما كسى كه از مقام و منزلت پروردگارش ترسيده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است ؛ * پس بىترديد جايگاهش بهشت است[18] .
از « فضل بن ربيع » نقل است :
با هارون الرشيد به زيارت حج رفتم . هنگام شب كه من استراحت مىكردم صداى دق الباب شنيدم ، پرسيدم كيست ؟ پاسخ آمد : امير را اطاعت كن ، من با شتاب بيرون آمدم و او به راستى هارون بود !
گفتم : اى امير ! اگر كسى را به دنبالم مىفرستادى نزد تو مىآمدم . گفت :
هيجان مرا گرفته است كه فقط مردى خردمند مىتواند آن را فرو نشاند ؛ مردى را به من بنماى كه بتوانم از او سؤالى كنم .
گفتم : « سفيان بن عيينه » همينجاست ، گفت : مرا به نزد او راهنمايى كن ـ ما به طرف خانه او رفتيم من در زدم ، پرسيد : كيست كه در مىكوبد ؟ پاسخ دادم : از امير اطاعت كن او با شتاب بيرون آمد و گفت : اى امير ! اگر تو كسى از پى من مىفرستادى ، نزدت مىآمدم ، او گفت : ما براى امر مهمّى نزد تو آمديم ، آنگاه هارون زمانى با وى گفتگو كرد و سپس پرسيد : آيا تو به كسى بدهكارى ؟ وى پاسخ داد : آرى ، هارون گفت : عباسى بدهكارىهاى او را بپرداز .