عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



از نزد او بيرون آمديم ، هارون گفت : آشناى تو به هيچ كار من نيامد ! مردى را به من بنماى كه از او سؤالى كنم ، گفتم : « عبدالرزّاق بن حمام » اينجاست ، گفت :

ما را نزد وى ببر تا از او سؤالى كنيم . نزد وى رفتيم و من در زدم ، پرسيد : كيست ؟ گفتم : از امير اطاعت كن ، وى با شتاب بيرون آمد و گفت : اى امير ! اگر مرا خبر كرده بودى خود نزدت مى‏آمدم هارون جواب داد : ما براى امر مهمّى نزد تو آمده‏ايم ، ساعتى با وى به گفتگو نشست و سپس پرسيد : آيا تو به كسى بدهكارى ؟ گفت : آرى ، هارون گفت : عباسى بدهكارى‏هاى او را بپرداز .

سپس بيرون آمديم ، هارون گفت : آشناى تو به هيچ‏كار من نيامد ! مردى را به من بنماى كه از او سؤالى كنم ، گفتم : « فضيل بن عياض » اينجاست ، گفت : ما را نزد او راهنمايى كن .

نزد او رفتيم ، در جايى بلند ايستاده بود و عبادت مى‏كرد و آياتى از كتاب خدا را به تكرار مى‏خواند ، من در كوفتم ، پرسيد : كيست ؟ گفتم : از امير اطاعت كن .

در پاسخ گفت :

مرا با امير كارى نيست !! گفتم : اللّه اكبر آيا تو نبايد از او اطاعت كنى ؟

جواب داد : آيا خبر ندارى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفته است : مؤمن نبايد خوار شود ، فضيل پايين آمد در گشود ، سپس بالا رفت شمع را خاموش كرد و در گوشه‏اى نشست .

ما در جايى كه از تاريكى جايى را نمى‏ديديم به جستجوى او پرداختيم ، دست رشيد بر دست فضيل رسيد فضيل گفت : چه نرم دستى است ؛ امّا آيا فردا از عذاب الهى خلاصى مى‏يابد يا نه ؟ راوى مى‏گويد : با خود گفتم امشب وى با او با زبانى پاك و قلبى صاف گفتگو خواهد كرد .

هارون گفت : ما براى امر مهمّى نزد تو آمده‏ايم ، رحمت خداى بر تو باد ، فضيل لب به سخن گشود و گفت : آنچه تو را به اينجا كشانيد خلاف ميل تو بود و همراهانت نيز براى آمدن با تو رغبتى نداشتند و اگر پرده ميان تو و آنان را برگيرند و تو از آنان بخواهى كه اندكى از گناهان تو را بپذيرند ، آن‏ها گردن نخواهند نهاد و در واقع از اينان آن كس كه تو را بيش‏تر دوست دارد ، بيش‏تر خواهد گريخت !!

اى هارون ! همين كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد ، « سليم بن عبداللّه » و « محمّد بن كعب » و « رجاء بن حيات » را فرا خواند و به آنان گفت : من به زشتى‏هايى مبتلا شدم تدبير من چيست ؟ او خلافت را بليّه و زشتى مى‏دانست بليّه و زشتى تو و يارانت آن را سعادت و نعمت مى‏دانيد . سليم بن عبداللّه به او گفت : اگر مى‏خواهى فردا از عذاب الهى رهايى يابى ، چون روزه‏دار دست از دنيا بكش و با مرگ افطار كن .

محمّد بن كعب به او گفت : اگر مى‏خواهى فردا از عذاب الهى رهايى يابى ، پيران مؤمنان را پدر دان ، مردان ميانه سال را برادر و كوچك‏ترها را فرزند ، به والدين احترام بگذار ، با برادران مهربان باش و به فرزندان نيكويى كن .

/ 380