عرفان اسلامی

حسین انصاریان

جلد 13 -صفحه : 380/ 20
نمايش فراداده


  • كور شد باز آن دو چشم پاك بين بار سيم گريه‏هاى زار زار روز و شب بگريست تا بار دگر كور گشت و گريه او كم نشد شامها در گريه‏هاى هاى هاى اين قدر بگريست تا طير و وحوش تا شبى او را ندايى شد زغيب گريه تو خلق را گريان كند تو چو جانى و رعيت جسم تو هركسى از بهر يك چيزى گريست گر زبيم دوزخ است و آن جحيم آتش دوزخ بود بر تو حرام هم‏چو آن جنّت به كفّار لئام[28]

  • باز دادش چشم آن چشم آفرين كرد اندر شهر و دشت و كوهسار كور شد نورش نماند اندر بصر ساعتى بى‏سوز و بى‏ماتم نشد روزها در ناله‏هاى واى واى آمدند از گريه‏اش اندر خروش تا به كى مى‏گريى آخر اى شعيب سوز جان مر جسم را سوزان كند تو چو معنى اين خلايق اسم تو اى شعيب اين گريه‏هايت بهر چيست ما در دوزخ به تو بربسته‏ايم هم‏چو آن جنّت به كفّار لئام[28] هم‏چو آن جنّت به كفّار لئام[28]


  • ور بود اين گريه‏ات بهر بهشت ما بهشت از بهر تو آماده‏اي حوريان از بهر تو در روز و شب اين بهشت اين حور اين تو اى شعيب چون شعيب از عالم غيب اين شنيد كاى خدا آرام جان مستهام[29] چيست دوزخ تا از آن ترسان شوم من خود اندر آتش استم سالها من كه عمرى شد در اين آتش خوش مكى زدوزخ روى درهم مى‏كشم[30]

  • شوق وصل حوريان خوش سرشت محوريان را زيب و زينت داده‏ايم چشم بر راهند و دل‏ها در طرب هر زمان خواهى برو بى‏منع و ريب از دل پر درد آهى بركشيد من كه و دوزخ چه و جنّت كدام تا زبيم تفّ آن گريان شوم اندر آتش كرده‏ام نشو و نما مكى زدوزخ روى درهم مى‏كشم[30] مكى زدوزخ روى درهم مى‏كشم[30]