بدو گفتم : « هَلْ يَكُونُ الْعارِفُ مَسْروراً » ؟ آيا عارف را خوشحالى هست ؟
جواب داد : عارف را با اتّصال به خدا اندوه هست ؟
گفتم : « أَلَيْسَ مَنْ عَرَفَ اللّهَ طالَ هَمُّهُ » ؟ نه اين است كه هركس او را شناخت دچار اندوه هميشگى مىگردد ؟
گفت : « مَنْ عَرَفَ زالَ هَمُّهُ » . هركس او را شناخت اندوهش براى هميشه برطرف مىشود كه اهل معرفت را لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ .
گفتم: «هَلْ تُغَيِّرُ الدُّنْيا قُلُوبَ الْعارِفينَ»؟ آيا دنيا دلهاى عارفان را تغيير و تحوّل مىدهد؟
گفت : « هَلْ تُغَيِّرُ العُقْبى قُلُوبَ الْعارِفينَ حَتّى تُغَيِّرَها الدُّنْيا » ؟ آيا آخرت دل آنان را حالى به حالى مىكند تا چه رسد به دنيا ؟!
گفتم : « أَلَيْسَ مَنْ عَرَفَ اللّهَ صارَ مُسْتَوْحِشاً » ؟ كسى كه خدا را شناخت آيا دچار وحشت نمىگردد ؟
گفت : « مَعاذَ اللّه أَنْ يَكُونَ الْعارِفُ مُسْتَوْحِشاً » . محال است عارف با شناختن معبود حقيقى دچار وحشت و ترس شود . « وَلكِنْ يَكُونُ مُهاجِراً مُتَجَرّداً » . اما عارف در عين تنهايى مسافر به سوى دوست است .
گفتم : « هَلْ يَتَأَسَّفُ الْعارِفُ عَلى شَىْءٍ غَيْرَ اللّه » ؟ آيا عارف به چيزى غير خدا تأسّف مىخورد ؟
جواب داد : « هَلْ يَعْرِفُ العارِفُ غَيْرَ اللّهِ فَيَتَأَسَّفُ عَلَيْهِ » ؟ آيا عارف غير خدا چيزى مىشناسد تا بر او غصّه بخورد ؟
گفتم : « هَلْ يَشْتاقُ الْعارِفُ إِلى رَبِّهِ » ؟ آيا عارف مشتاق به حضرت ربّ است ؟
گفت : « هَلْ يَكُونُ الْعارِفُ غائِباً طَرْفَةً حَتّى يَشْتاقَ إِلَيْهِ » ؟آيا عارف يك چشم به هم زدن از او غائب است تا مشتاق او باشد؟!
گفتم : « مَا اسْمُ اللّهِ الأَعْظَمُ » ؟ اسم اعظم خدا چيست ؟
گفت : « أَنْ تَقُولَ اللّهَ وَأَنْتَ تَهابَهُ » . آن است كه بگويى اللّه و از او در دلت داراى مهابت شوى .
گفتم : « كَثيراً ما أَقُولُ وَلا تُداخِلُنى الْهِيْبَةَ » . زياد خدا مىگويم ولى در دلم مهابت پيدا نمىشود .
گفت : « لِأَنَّكَ تَقُولُ مِنْ حَيْثُ أَنْتَ لا مِنْ حَيْثُ هُوَ » . براى آن كه نامش را آن چنان كه هستى مىگويى نه آن چنان كه هست.
گفتم : اى بزرگ ! ديگر بار مرا موعظتى فرماى ، از گفتههاى تو پند بليغ بگيرم .
گفت : كفايت است از براى موعظت و نصيحت تغييراتى كه در روزگار مىبينى ، نيك بنگر و آن را به جهت خود پندى بزرگ دان[2] .