عرفان اسلامی

حسین انصاریان

جلد 13 -صفحه : 380/ 222
نمايش فراداده

طرماح گفت : اى معاويه ! دستور ده تا ده هزار درهم ديگر اضافه كنند تا سى هزار درهم گردد ؛ زيرا كه خداوند يك و يكتاست و يك را دوست مى‏دارد .

معاويه دستور داد چنين كنند ، ولى طرماح هر چه انتظار كشيد از درهم خبرى نشد ، از اين رو گفت : اى پادشاه ! با اين مقامى كه دارى مرا مسخره مى‏كنى ؟ گفت :

چطور ؟ گفت :

براى اين كه گفتى عطايى به من بدهند كه نه تو و نه من آن را نمى‏بينيم ، تو گويى بادى بود از فراز كوهى وزيد .

معاويه دستور داد عطاى او را حاضر كردند و به وى تسليم نمودند و سپس ساكت نشست ، در اين وقت عمروعاص گفت : اى اعرابى ! جايزه اميرالمؤمنين را چگونه مى‏بينى ؟

طرماح گفت : اين مال مسلمانان است و مربوط به معاويه نيست و از خزينه الهى است كه نصيب يكى از بندگان خدا شده است . در اين موقع معاويه گفت : اين مرد عرب ، دينار را در نظر من تاريك ساخت ، آن گاه كاتب را طلبيد و جواب نامه حضرت را دستور داد چنين بنويسد :

لشگرى از شام به جنگ تو مى‏فرستم كه ابتداى آن كوفه و انتهايش به ساحل دريا برسد ، هزار شتر با اين لشگر خواهم فرستاد كه بار آن‏ها خردل و به عدد هر خردلى هزار مرد جنگجو باشد .

طرماح گفت : اى معاويه ! على را به جنگ تهديد مى‏كنى ؟ آيا مرغابى را به آب مى‏ترسانى ؟ به خدا قسم اميرمؤمنان خروس بزرگى دارد كه تمام اين دانه‏ها را كه گفتى به آسانى برمى‏چيند و در چينه دان انباشته كند ، معاويه گفت : به خدا قسم راست مى‏گويد ، او مالك اشتر است .

سرانجام طرماح جواب نامه را گرفت و پول‏ها را برداشت و به جانب كوفه شتافت ، بعد از رفتن او معاويه به اطرافيان خود گفت : اگر من آنچه را دارم به شما بدهم يك دهم خدمتى را كه اين عرب بيابانى به على نمود نخواهيد كرد .

عمروعاص گفت : آرى ، اگر آن فضيلت و نسبتى كه على با پيغمبر دارد تو هم مى‏داشتى ما به مراتب بيش از اين عرب براى تو فداكارى مى‏نموديم .

معاويه گفت : خداوند دهن تو را بشكند و لب‏هايت را پاره كند ، به خدا قسم اين حرف تو براى من گران‏تر از سخنان آن عرب است و از شنيدن آن دنيا بر من تنگ شد[379] .

367 ـ آخوند ملا ابراهيم نجم آبادى چهره‏اى درخشان در مبارزه با هواى نفس حضرت آخوند ، از نجم آباد بدون اين كه كسى او را بشناسد به تهران آمده و از طلبه‏اى ساكن در يكى از حجره‏هاى مدرسه مى‏پرسد : هم حجره مى‏خواهى ؟

آن مرد كه ظاهرى بى‏پيرايه و افتاده‏وار مى‏ديد ، گمان آن كه با فردى از بزرگان علما روبروست نبرده ، گفت : اگر كسى باشد كه به خدمت حجره مدد نموده ، سبب آلودگى و فراغت من گردد خواهم ساخت ! آخوند به فروتنى و خاموشى مثل يك نفر خادم به كار پرداخت و دو هم حجره با يك ديگر روز و شب مى‏گذاشتند به حدى كه تازه وارد از حد دانش و مايه مصاحب خود آگاه و ديگرى بى‏خبر بود .