عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



اى معاويه ! على مردى دلاور و سرورى برومند است ، با هر سپاهى كه روبرو شود آن را درهم شكند و طومارش را در هم پيچد و با هر دليرى كه مواجه گردد او را به خاك هلاك افكند و به ديار نيستى فرستد و اگر دشمنى ببيند طعمه شمشير آبدار خويش سازد ، معاويه گفت : حسن و حسين فرزندان على در چه حالى بودند ؟

گفت : آن‏ها دو جوان پاكيزه و پاك‏سرشت ، نيكو خصلت و سالم و دو آقاى پاك دامن و دانا و دانشمند عاقل هستند كه سعى در اصلاح امور دنيا و آخرت مسلمانان دارند .

معاويه سر به زير انداخت و لحظه‏اى به فكر فرو رفت و گفت : اى اعرابى ! راستى تو مرد سخنورى هستى ، گفت : اى معاويه ! اگر به حضور اميرالمؤمنين عليه‏السلامشرفياب شوى ، سخنوران زبان آور خيلى بهتر از من خواهى ديد و مردانى مى‏بينى كه در پيشانى آن‏ها آثار سجود نمايان است ، در عين حال همين كه آتش جنگ شعله‏ور شود ، خويش را در آن آتش اندازند و سخت قوى دل باشند ، شب‏ها تا صبح نمازگزارند و روزها روزه بدارند و هيچگاه در راه خدا مورد ملامت واقع نمى‏شوند ، اى معاويه ! اگر آن‏ها را ببينى در گرداب مرگ فرو روى و راه نجات نيابى آرى ، اى معاويه :

  • حرف حق گفتن و بر دار شدن پيشه ماست تا كه پروانه آن شمع شب افروز شديم دل ما با دل او الفت ديرين دارد ساعتى نيست كه فارغ زخيالت باشيم مكن انديشه زدل سنگى اغيار اى دل رنجى اين جان و سر ما و حقيقت گويى حرف حق گفتن و بر دار شدن پيشه ماست

  • اين شرابى است كه بى‏واهمه در شيشه ماست ساختن چاره ما سوختن انديشه ماست آن كه با سنگ بسازد به جهان شيشه ماست روى و موى تو شب و روز در انديشه ماست كانچه بر سنگ اثر بخش بود تيشه ماست حرف حق گفتن و بر دار شدن پيشه ماست حرف حق گفتن و بر دار شدن پيشه ماست

در اين هنگام عمروعاص آهسته به معاويه گفت : اگر اين مرد عرب را مورد نوازش و عطا قرار دهى ، بلند نظرى تو را به بهترين وجه شرح خواهد داد .

معاويه گفت : اى اعرابى ! اگر چيزى به تو بدهم از من قبول مى‏كنى ؟ گفت : من كه مى‏خواهم جان تو را از كالبدت درآورم چگونه عطاى تو را نگيرم ، معاويه دستور داد ده هزار درهم به او بدهند و گفت : اگر كم است بگو تا افزون كنم .

گفت : دستور بده بيشتر بدهند ؛ زيرا كه تو از مال پدرت نمى‏دهى ، معاويه گفت : ده هزار درهم ديگر بر آن افزودند .

/ 380