شرح حال حاجى را دو فرزندش آقا محمد اسماعيل و آقا عبدالقيوم و عيال كرمانيش چنين بازگو كردهاند :
مرحوم حاجى هر شب در زمستان و تابستان و بهار و پاييز ثلث آخر شب را بيدار بودند و در تاريكى عبادت مىنمودند تا اول طلوع آفتاب . دو ساعت از روز گذشته به مدرسه تشريف مىبردند و چهار ساعت تمام در مدرسه بودند ، بعد به خانه مراجعت كرده ناهار مىخوردند ، ناهار ايشان معمولاً يك قرص نان بود كه معمولاً يك سير بيشتر از آن نمىخوردند ، يك كاسه دوغ كمرنگ كه خودشان در وصف آن مىفرمودند دوغ آسمان گون ، يعنى دوغى كه از كمى ماست به رنگ كبود آسمانى باشد .
شب بعد از سه ساعت عبادت در تاريكى شام ميل مىكردند ، شام آن جناب مقدارى برنج و اسفناج بود ، بعد از كمى راه رفتن در يك بستر ناراحتى كه غالباً تشك نداشت مىخوابيدند و متكاى غير نرمى از پنبه يا پشم زير سر مىگذاشتند .
لباس مرحوم حاجى چند سال يك عباى سياه مازندرانى بود و يك قباى قدك سبز رنگى كه به قدرى آن را شسته بودند كه آرنجهاى قبا پاره شده و چندين وصله برداشته بود .
در زمستان قباى برك شكرى رنگ و شلوار برك مىپوشيدند ، كتابخانهاى نداشتند ، كتاب ايشان منحصر به چند جلد كتاب بود!
معاشش از اين راه بود : يك روز از قنات عميد آباد داشتند و يك شبانه روز در قنات قصبه و باغى كه در بيرون پشت ارك واقع است كه سالى چهل تومان فايده و حاصل باغ بود و از دو قنات مذكور نيز سى خروار غله و ده بار پنبه عايد مىگرديد .
قسمتى از اين دخل را با كمال قناعت صرف معاش مىفرمودند و ما بقى را به فقرا ايثار و انفاق مىنمودند .