ذونواس گفت : منظورت چيست ؟ گفت : مدّتى است در نجران دين جديدى پيدا شده و به نام عيسى مسيح بشارت مىدهد ، بتپرستان نجران آسايش فكر خود را در اين مسلك يافته و دسته دسته به اين دين مىگروند . آنچه مهم است اين است كه عدّهاى از يهوديان از دين خود دست كشيده و داخل دينى مىگردند كه بتپرستان با كمال اشتياق به آن روى مىآورند ؛ اگر پادشاه يهوديّت را حفظ نكند به زودى آثار آن از نجران معدوم مىگردد .
ذونواس گفت : اين دين چگونه به « نجران » راه يافت ؟ گفت : در ميان عدّهاى كه به « نجران » آمده بودند دو نفر وارد شدند ، يك مرد رومى به نام « فيميون » و ديگرى مردى به نام « صالح » يكى از بتپرستانى كه درخت خرما مىپرستيد فيميون را خريد ، او را شخص بزرگوارى يافت ، مىديد در كار خستگى ندارد و هيچگونه شكايتى از سنگينى كار نمىكند ، تمام روز را كار كرده و شب را به اتاقى براى عبادت پناه مىبرد .
يك روز او را در حال نماز ديد ، از اتاقش بدون چراغ نورى مشاهده كرد ، از كارش تعجّب كرد ، از او پرسيد : آيا غير از آن درخت خرما را عبادت مىكنى ؟ فيميون گفت : من خدايى را پرستش مىكنم كه مالك عالم و اداره كننده آن است ، همان خدايى كه مسيح به وجودش راهنمايى كرده و قدرتش را به ما نمايانده است . اين درخت مالك نفع و ضرر نيست ؛ بلكه خودش را نمىتواند حفظ كند و ضررى را از خود دور نمايد . اگر من بخواهم مىتوانم از خداوند تقاضا كنم بادى بفرستد و آن را خشك نمايد ، يا آتشى فرستاده آن را بسوزاند .
ارباب گفت : آيا مىتوانى چنين كارى را انجام دهى ؟ گفت : آرى ، اگر انجام دهم به آيين حق مىگروى ؟ گفت : بلى ، فيميون نماز خواند و از خدا خواست تا دعايش را مستجاب كند ؛ بادى بر درخت وزيد و درخت خشك شد . در اين هنگام ارباب فيميون به حق ايمان آورد ، اين مسئله در نجران منتشر شد و بسيارى از مردم آيين مسيح را پذيرفتند .
سپس آن مرد مطالب ديگرى درباره فيميون گفت در حدّى كه غضب و خشم ذونواس به جوش آمد و با لشكرى انبوه به سوى نجران حركت كرد ، شهر را محاصره كرد بزرگان و صاحبان رأى را جمع نمود و گفت : قبل از اين كه دست به كشتار شما بزنم به شما مهلت مىدهم كه يا يهوديت را قبول كنيد و يا اعدام و شكنجه در انتظار شماست .
مردمى كه حق را يافته بودند ، مردمى كه لذّت حقپرستى را چشيده بودند ، مردمى كه از معرفت الهى برخوردار شده بودند . مردمى كه مىدانستند در اين دنيا جز وجود او چيزى اصالت ندارد ، در پاسخ آن ستمگر گفتند : اين دين جديد با جان ما درهم آميخته و به تار و پود وجود ما راه يافته است ، ما از آن دست برنمىداريم چه به ما مهلت دهى ، چه ما را به كام مرگ دراندازى .
ما با خداى خود معامله كردهايم و هرگز او را به هيچ چيز ترجيح نمىدهيم .
دنيا محلّى است زودگذر و سهم ما از آن بسيار اندك است و ما همه چيز خود را كه خداست با اين سهم اندك عوض نمىكنيم .