دلهاى خائفان خاشع به پيشگاه توست ، پناهگاه آمال مقصّرين تويى ، قلوب عارفان ، ذليل توست . آن گاه دستش را حركت داد و گفت : مرا با دنيا چه كار ، دنيا را با من چه كار ؟ ! اى دنيا ! با تمام دارائيت و هزاران نعمتت به سوى عاشقان دل باختهات برو و با آنان مكر و حيله كن . سپس گفت : گذشتهها كجاست ، آنان كه در زمانهاى قبل زندگى مىكردند چه شدند ؟ خاك آنها را پوشاند ، زمان آنان را نابود كرد !!
از پشتسر او فرياد زدم : اى بنده خدا ! من امروز پشتسر تو هستم و در انتظار تمام شدن كارت بسر مىبرم تا با تو صحبتى بدارم . گفت : كار چه كسى تمام شود ، آن كه به سوى اوقات شتابان و اوقات هم به سوى او در شتاب است ، مىترسد قبل از اين كه وقت را غنيمت بداند ، مرگ او را بگيرد ؛ يا چه كسى از عمل و مناجات با محبوبش فارغ شود ، كسى كه روزگارش گذشت و گناهانش باقى مانده ؟! !
سپس گفت : كجايى ؟ نزول مرگ و هر شدت و محنتى را در انتظارم . آن گاه ساعتى از من غافل ماند سپس خواند :
وَبَدَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ .
و از سوى خدا آنچه را كه [ از عذابهاى گوناگون ]نمىپنداشتند ، آشكار مىشود .
پس از خواندن اين آيه شديدتر از مرتبه قبل فرياد زد و غش كرده به روى زمين افتاد .
گفتم : از دنيا رفت ، نزديك شدم ديدم مىلرزد ، چون به هوش آمد گفت :
بدىهايم را به فضلت ببخش ، پرده لطفت را به من بپوش ، به كرم وجهت از گناهم عفو كن ، زمانى كه در برابرت قرار گرفتم از من چشم بپوش .
به او گفتم : به آن كسى كه به او نسبت به خودت اميد دارى و بر او تكيه كردهاى با من حرف بزن . گفت : برو دنبال كسى كه سخنش براى تو منفعت دارد ، چه كار دارى با كسى كه گناهانش او را هلاك كرده ، من در اينجا تا خدا بخواهد هستم ، با ابليس مىجنگم ، او هم با من در جنگ است ، من كمكى براى پيروزى جز تو ندارم .
سپس به من گفت : مرا رها كن ، زبانم به خاطر تو از مناجات بازماند و قسمتى از قلبم به گفتگوى با تو ميل پيدا كرد ، از شرّ تو به خدا پناه مىبرم . آن گاه گفت :
اى خدا ! مرا از سخطت پناه بده و به رحمتت بر من تفضّل كن .
به خود گفتم : اين عاشق خداست ، مىترسم او را از حال خوشش باز بدارم و به اين خاطر دچار عقاب حق شوم او را رها كرده و از آن مكان گذشتم[96] !!
از يكى از نيكان و شايستگان نقل شده كه مىگويد :
در مسيرى مىرفتم ، به درختى رسيدم ، خواستم قدرى استراحت كنم ، بزرگى بالاى سرم رسيد و گفت : برخيز كه مرگ نمرده . سپس بىهدف و بدون توجه به مقصدى شروع به رفتن كرد ، او را دنبال كردم ، شنيدم مىگفت :
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ اللَّهُمَّ بارِكْ لِىَ فى الْمَوْتِ .
هر نَفْسى مرگ را مىچشد ، اى خدا ! مرگ را بر من مبارك كن .