پناه مىبرند به سايه برگهاى پشيمانى و مطالعه مىكنند كتاب گناهان خود را و روح آنان دمساز شكيبايى و ترس مىگردد ، تا وقتى كه به اعلا درجه زهد برسند و همآغوش با نردبان ورع شوند .
شكنجه و تلخى ترك دنيا را به خود مىخرند و آنگاه به ريسمان رهايى پيروز گردند و به گوشه آسايش و تندرستى مىرسند ، روحشان به بلندىها رسد ، تا وقتى كه به باغهاى فراخى و آسودگى اقامت كنند ، فرو روند در درياى حيات الهى و محكم سازند خندقهاى شكيبايى و بگذارند از پلهاى نهرهاى بزرگ هواهاى نفسانى ، آنگاه كه منزل كنند به سرچشمه بادبانهاى آن كشتىهاى مراد و حركت كنند در درياى بهبودى ، تا وقتى كه برسند به سواحل آسايش و معدن و محلّ بزرگى و جلالت .
يافعى مىگويد : من نيز نثراً و نظماً در اين معانى چيزى نگاشتهام كه قسمتى از آن بدين شرح است :
چون از جانب حق به عباد ، امور معنوى و ترقّيات روحى و عنايات و الطاف خاصه برسد ، از خود آنچه غير اوست دور كنند و به طرف مقامات پيوستگى سفر كرده و با كرامت و زهد و تقوا يارى جويند ، تقوايى كه گويا اجزائش به آب پاكى و يگانگى و پسنديدگى خمير شده ، اسبهايشان در باغ رياضت در حركتند و پنهان مىنمايد .
توسن سركش نفس را آن چنان لجام مىزنند كه به غير صاحب خود نتواند به جايى بنگرد و آنها را به تازيانه ترس بازدارند و به اسباب آرزومندى حركت دهند و آنها را به منتهاى آرزومندى كه رسيدن به حق است ، در پهنه سختى و رنج برانند ، تا آنگاه كه به جاى پاكيزه با عظمتى برسند و دست يابند به مراتب عالى باز نيتهاى سپيدى و عرايس انوار در باغات خوشى و معارف اسرار .
اين راهى كه طى مىكنند پر است از لشكرهاى آرزوهاى نفسانى ، ولى اينان بازدارند آن لشكرها را از هجوم به خود و بكشند نفوس آرزوها را به شمشيرهاى خلاف نفس و بزنند سواران طبع سركش را به نيزههاى ترك عادات گذشته و پاكيزه كنند به آب ديده ناپاكى گناهان خود را و بدىها و ساير برنامههاى زشت را ، تا بىعيب شود عبادت آنها و نياز آنان فقط نياز به پاكيزگى جان و نماز شود ، از دردهاى دوستى غلط دل آنان علاج شود ، درختهاى بدى طبع را به آتش اندوه دل غمين بسوزانند و با گلاب اوراد و اذكار خود را خوشبو نمايند و به نام خدا مردگان خود را زنده كنند[4] .
عارفى وارسته گفت :
جوان عربى را در طواف كعبه با تنى نزار و زرد و ضعيف ديدم كه گويى استخوانهايش را گداخته بود .
نزديك رفتم و به او گفتم : گمانم اين است كه تو محبّى و از محبّت بدينسان سوختهاى .
گفت : آرى .
گفتم : محبوب به تو نزديك است يا دور ؟
گفت : نزديك
گفتم : مخالف است يا موافق ؟
گفت : موافق و مهربان .
گفتم : « سبحان اللّه ! » محبوب به تو نزديك و موافق و مهربان و تو بدينسان زار و نحيف ؟