بعضى از حيوانات كه در دريا زندگى مىكنند ، در مقابله با دشمن از خود رنگ پخش مىكنند ، در حالت عادى در آب مىگردند ، همين كه از دور ، چشمشان به دشمن مىافتد و حس مىكنند كه دشمن به سوى آنها هدفگيرى كرده در اطراف خود رنگ سياه پخش مىكنند و خويش را در لابهلاى رنگ از دسترس دشمن دور نگاه داشته و از منطقه دور مىشوند !
اينان از كجا دشمن را مىشناسند ؟ در حالى كه در اطراف آنان هزاران هزار جانور زندگى مىكنند و براى هيچيك رنگ پخش نمىكنند .
كارخانه رنگ سازى در كجاى بدن آنهاست ؟ اين همه معلومات را از كجا آموختهاند ؟
آيا مسئلهاى جز هدايت الهى در اين نوع از حيوانات و ماهيان دريا چيز ديگرى هست ؟!
برخى از ماهيان دريا كه در اعماق آب در آنجايى كه نور خورشيد نمىرسد زندگى مىكنند ، اينان براى يافتن طعمه از پس گردن خود توليد روشنايى مىكنند ، به اين معنى كه وقتى نيازمند به غذا مىشوند ، به اندازه كمى گردن خود را پايين مىاندازند ، اطراف آنان از نورى كه از پس گردنشان مىدرخشد روشن مىشود ؛ در سايه اين روشنايى شروع به صيد مىكنند ، چون دشمن را ببينند ، سر خود را به سرعت بالا برده و اطراف خود را تاريك كرده و در تاريكى فرار مىكنند .
كارخانه مولد نور در كجاى بدن آنهاست ؟ از كجا به اين نور پى بردهاند و از كجا فهميدهاند كه وقتى سر خود را به طرف بالا ببرند ، اتصالى حاصل شده و نور مىدرخشد ؟
و از كجا دانستهاند كه با بالا بردن سر ، اتصال قطع مىشود و چراغ خاموش مىگردد ؟
دوست و دشمن را از كجا به اين خوبى تشخيص مىدهند ؟ آيا جز هدايت الهى منبع ديگرى براى فهم اين همه مسائل براى آنها هست ؟![153]
يكى از كوهنوردان مىگويد :
در تمام مدت سال از منزلم تا بالاترين نقطه تپهاى كه در محيط زندگيم بود ، راهپيمايى مىكردم .
زمستان بسيار سردى بود ، برف سنگينى زمين را پوشانده بود ، از محلى كه رفته بودم بر مىگشتم ، در مسير راهم در بالاى تپه حوضچهاى پر آب بود . گنجشكهاى زيادى هر روز پس از خوردن دانه به كنار آن حوضچه براى آب خوردن مىآمدند ؛ آن روز سطح حوضچه را يخ ضخيمى پوشانده بود ، گنجشكها به عادت هر روز كنار حوضچه آمدند نوك زدند ، سطح محل را يخ زده يافتند ، ايستادم تا ببينم كه اين حيوانات كوچك ولى با حوصله چه مىكنند .
ناگهان يكى از آنها روى يخ آمد و به پشت بر سطح يخ خوابيد ، پس از چند ثانيه به كنارى رفت ، ديگرى به جاى او خوابيد و پس از چند لحظه دومى برخاست ، سومى به جاى او قرار گرفت ، همين طور مسئله تكرار شد تا با حرارت بدن خود آن قسمت را آب كردند ؛ وقتى نازك شد با نوك خود شكستند آب بيرون زد ، همه خود را سيراب كردند و رفتند ؛ راستى اين عمل اعجابانگيز چيست ؟ از كجا فهميدند كه يخ با حرارت آب مىشود سپس از كجا فهميدند كه بدن خود آنها حرارت مناسب را دارد و از كجا دانستند كه بايد اين حرارت با خوابيدن روى يخ به يخ برسد و از كجا فهميدند كه با خوابيدن يك نفر مشكل حل نمىشود ، بلكه بايد به نوبت اين برنامه را دنبال كرد ؟ آيا جز هدايت حضرت حق اسم ديگرى بر اين داستان مىتوان گذاشت ؟![154]