در كتابى كه درباره اسرار حيات حيوانات برّى و بحرى و جوّى نگاشته شده بود خواندم :
يكى از كشاورزان مىگفت : يك روز صبح زود در منزلم كه در نزديكى مزارع قريه بود نشسته بودم ، صداى گربهاى توجه مرا جلب كرد ، در خانه را باز كردم و ديدم گربه پشت در خانه من در حال فرياد كردن است ، به تصور اين كه گرسنه است براى او غذا آوردم ، ولى نخورد ؛ گوشت و شير آوردم ، لب نزد ؛ دنبال او حركت كردم ، آرام شد ؛ او را تعقيب كردم و به كلبهاى گلى در وسط مزرعه كه پر از كاه بود رسيدم . گربه وارد كلبه شد و من هم دنبال او رفتم ؛ ناگهان چشمم به چند بچه گربه افتاد كه هنوز چشم باز نكرده بودند ، اطراف مادر را گرفتند و در آغوش او رفتند ، چيزى از اين مسئله دستگيرم نشد . به خانه برگشتم تا فردا صبح شد ، به ياد داستان ديروز افتادم ، به خود گفتم : به كلبه سرى بزنم و احوال مادر و بچههاى او را بگيرم ، شايد احتياجى به غذا داشته باشند ، مقدارى غذا با خود بردم ؛ وقتى به كلبه رسيدم ، ديدم بچهها به سينه مادر چسبيدهاند و سينه خشك مادر را مىمكند در حالى كه مادر آنها مرده ، بلافاصله سرپرستى بچهها را به عهده گرفتم و عهد كردم آنان را بزرگ كنم . گربه مادر يك روز قبل از مرگ ، چگونه از كجا از تمام شدن عمرش خبردار شد ؟ و چگونه براى ادامه حيات فرزندانش به اين فكر افتاد كه به دنبال سرپرستى گشته و بچههاى خود را به او بسپارد و سپس راه خانه كشاورز را از كجا پيدا كرد و چگونه او را به كلبه آورد ؟ اين عمليات حيرتانگيز واقعا جوشش وجودى خود حيوان است ؟ اين را مىتوان باور كرد ؟ اين برنامههاى اعجابآور ـ به فرموده قرآن مجيد ـ جز هدايت حضرت حق چيز ديگرى هست ؟![155]