ترجمه منظوم نهج البلاغه

امید مجد

نسخه متنی -صفحه : 61/ 21
نمايش فراداده

خطبه 119-بيان فضيلتهاى خود


  • آن كه جان در قالب خاكى نهاد داده تعليمم كنم تبليغ راه خلق را تاويل قرآنش كنم حكمتش هر چند پنهان مى نمود تا چراغ دين بسوزد در فراغ سخت كوتاه است تنها راه دين گشته گمره هر كه مى ورزد درنگ توشه برداريد بهر آن ديار مى كند اسرار از دلها بروز چون خرد در زندگى سودش نداد الحذر از آتش سوزنده اى عمق آن چون عمق درياى بلا گر به كس لطفى نمايد كردگار بهتر از مالى كه بگذارد بجا وارثش هم شكر او نارد بجا

  • رتبتش برتر از افلاكى نهاد وعده ها آرم بجا در وعده گاه عقل را هندوى فرمانش كنم روى اهل بيت درها را گشود ما چو روغن مانده در پاى چراغ صد غنيمت برده از آن همنشين دزد گيتى اش نمايد حلقه تنگ كاندر آن جا توشه ها آيد به كار همچو خورشيدى كه مى تابد به روز وقت مردن كى درى بر وى گشاد كو بسوزاند ز هر سوزنده اى زينتش آهن، شرابش چركزا نام نيكش را گذارد يادگار وارثش هم شكر او نارد بجا وارثش هم شكر او نارد بجا


خطبه 120-درحكميت


پس از واقعه ى نيفه الهرير.

  • (مردى از اصحاب او برخاست گفت نهيمان كردى ز حكم داورى خود نشد معلوم تا از اين دو كار پس اميرالمومنين زد روى دست اين عقوبت هست هر كس را سزا آن زمان كه گفتم امر كردگار گرچه در چشمانتان آمد گران مى توانستم كه با شمشير زور گر كه مى مانديد در ره پايدار يا چو مى رفتيد سوى انحراف يا چو خوددارى بكرديد از نبرد كار محكم اين بدى اما چه سود مى شد اما با چه كس يا بهر كه؟ چون كنيد از يارى من امتناع خويشتن بر جان من هستيد درد بنگريد اينك كه دست روزگار همچو خارى رفته در عضوى درون بار الها درد جهل افتاده سخت پشت ساقى خم شد از اين پشتكار اى دريغا رفته اند اينك كجا ملتى كو تا صلاى حق شنود ميوه ها چيدند از شاخ كتاب آنچنان بى ادعا كردند صبر چون كه در پيچيد آواى جهاد چون شتر، آنگه كه پستان پيش برد همچنان مشتاق گشتند از قيام دسته دسته رفته هر گوشه ز خاك عده اى رفتند و برخى مانده اند رفتگانى كه ز زندان رسته اند ماندگان هرگز نبردند انتظار گر شهيدى از زمين برداشتند جاى آن باشد كه دل نالد ز رشك روزه ها پيوندها خورده به روز چشمه ى لبهايشان خالى از آب در دل شب رويشان خورشيد زرد اين گروهى كز جهان بردند خير تشنه ى ديدار ايشان مانده ام چون كه از اخلاصشان ياد آورم وينزمان در خاك دلها اهرمن تا فرو ريزد حصار اعتقاد وانگهى با دشنه و تيغ نفاق زين وساوس رو بگردانيد هان بشنويد اندرز مرد خيرخواه افكنيد از عقل بر آنها نگاه

  • راز را از ما نمى شايد نهفت وانگهى دادى تو حكم ديگرى خود كدامش راست باشد و استوار تير گفتار از كمان لب بجست) كو نمايد كار محكم را رها بر شما بنهادم از تكليف بار حق در آن گردانده بد، خيرى نهان در كشانمتان به ميدان حضور بيشتر مى كردم آن را آشكار بار ديگر مى كشاندم در مصاف مى توانستم كه تدبيرى بكرد گوشتان آهنگ پيمان كى شنود؟ اين همه تدبيرها از بهر چه؟ چون دگر مرهم نهم بر اجتماع؟ ريخته بر چهره هاى خويش گرد در مثل گرداندتان مانند خار كى به خار ديگرى آيد برون خسته شد ديگر طبيب تيره بخت تا به كى آب آورد در شوره زار زد قضا بر لوحشان نقش فنا حلقه ى طاعت به گوش دل نمود ريخته در خاك تن بذر صواب كز خجالت آب شد كوه ستبر شوقشان از چشم، صد چشمه گشاد تا شود سيراب از آن، فرزند خرد تيغ ها را بركشيدند از نيام دستشان هم تيغ بد، هم جان پاك هر دو آهنگ هدايت خوانده اند عهدها با رستگارى بسته اند تا كسى تبريكشان گويد ز كار چشم بر تسليتى كى داشتند بس كه در چشمانشان مى گشت اشك استخوان هم داد رخسارش بروز بس كه خورشيد دعاشان برده تاب وز تواضع گرد آن بنشسته گرد بوده اند اخوان من در كهنه دير چون كنم در كار دل درمانده ام دست حسرت را به دندان مى برم مى كند هموار راه خويشتن گوهر ايمان بدزدد از نهاد بردراند پرده هاى اتفاق فتنه هاى اهرمن باشد نهان افكنيد از عقل بر آنها نگاه افكنيد از عقل بر آنها نگاه


خطبه 121-خطاب به خوارج


براى خوارج فرمودند موقعى كه به لشگرگاه ايشان رفتند و خوارج به حكميت اعتراض مى كردند.

  • (گفت با مردان حاضر مرتضى پس كنون گرديد در پيشم دو صف تا سخن گويم سزاى هر گروه پاى تا سر بر سخن باشيد گوش با دل خود رو به من آريد پس وانگهى فرمود گفتارى دراز زان همه گوهر كه گفتارش بسفت آن زمان كز روى نيرنگ و ريا ترستان افتاد از جمعى دغل بر غلط گفتيد، يار ما شدند باز مى خواهند تا پوشيم چشم گشته تسليم فرامين اله مصلحت باشد كه از اين تنگنا گفتم اين نيرنگها اهريمنيست گرچه اول جام رحمت مى چشيد بار ديگر پاى در مركب نهيد گام بگذاريد سوى كارزار بى توجه، گر كسى زد بانگ و داد آنكه با اين نعره ها جان مى كند گر به حال خويشتن گردد رها خوار كرديد اى دريغا، سرورى بر خدا سوگند زين حكم تباه نيست واجب تا بر آن سازم عمل يا اگر آن حكم را كردم قبول بار ديگر بود واجب بر شما چونكه قرآن در دلم دارد حضور پيش از اين بوديم با پيغمبرش خون فرزند و پدر را ريختيم كوه سختيها اگر رو مى نمود راهمان بد راه تسليم و فنا گردن طاعت بر او كرديم خم ليكن امروز اى دريغا اى دريغ چون مسير خويش را كردند كج گر كه دستاويزى افتد زين نبرد هم سخن گرداندمان در خواسته بار ديگر حلقه هاى اتحاد مى دهد پيوندمان در اين بلاد

  • بوده در صفين هر شخصى كجا حاضران و غائبان از هر طرف تا چسان آورده ايدم در ستوه لب فرو بنديد يك چندى خموش در جواب آيد اگر پرسم ز كس باب حكمتها بر ايشان كرد باز اندكى ماندست و بايد باز گفت:) رفت قرآنها به روى نيزه ها گولها خورديد از اين خيره عمل بهر تسليم به دين بر پا شدند گر گنه كردند، بنشانيم خشم بر كتابش برده اند اينك پناه توبه سازان را كنيم اينك رها ظاهرش ايمان درونش دشمنيست بايد آخر بار بدبختى كشيد همچو شير نر سوى ميدان جهيد وز خشونت داده دندانها فشار چون كه بايد پاسخش با تيغ داد گر بماند زنده، گمره مى كند پست و بى مقدار مى گردد فنا دل نهاديد عاقبت بر داورى گر بپيچم سر، نمى باشد گناه خشم كى گيرد به من عزو وجل از ره حق باز، ناكردم عدول پيروى سازيد فرمان مرا لحظه اى حتى نگرديدست دور چون غلامان مطيعى بر درش بر برادر تيغ را آهيختيم هر نفس بر سنگ ايمان مى فزود آهمان شد آه تصديق و رضا سد صبر آورده پيش سيل غم بر مسلمانان، بشورانيم تيغ بنده ى شكند و هم، بندى لج كو پريشانى ما مجموع كرد كينه از ما بينمان برخاسته مى دهد پيوندمان در اين بلاد مى دهد پيوندمان در اين بلاد


خطبه 122-هنگام نبرد صفين


كه در ميدان نبرد به ياران خود گفته است:

  • چون بپا گرديد آشوب نبرد هر كسى در خويش بيند غيرتى دست بايد گيرد از هم سنگرش بر كشد شمشير را شير شجاع گر خدا مى خواست، ترسوى حقير كاروان مرگ تازد چار نعل هر كه استادست مى افتد به دام چون سرانجام قضا، پائيز مرگ بهتر آن باشد كه از باد غزا پس قسم بر آن كه جانم دست اوست گر بجوشد چشمه ى خون از سرم به كه بندد چشم جان، در بسترم

  • گرد تا گرد زمين برخاست گرد زور در بازو و در دل همتى كو فتاده ترس دشمن، در سرش گوئيا از خويش مى سازد دفاع همچو شير شرزه اى ميشد دلير پيش او يكسان بود خارا و لعل وانكه بگريزد كجا يابد مقام؟ زرد سازد شاخ جان را برگ برگ برگريز تن، كند رقص بقا ناتوانى و توانم دست اوست به كه بندد چشم جان، در بسترم به كه بندد چشم جان، در بسترم


خطبه 123-در سرزنش اصحاب خود



  • چون شما را بنگرم وقت فرار نه بچنگ آريد حقى را ز جنگ پاى تدبير و دو ره، در پيش رو هر كه در بند نبرد افكنده دست وانكه پاى كوششش گرديد سست بايد از بخت مطيعش دست شست

  • تن بهم سائيد هم چون سوسمار نه ز رخ شوئيد هرگز گرد ننگ يا بر آيد يا رود در گل فرو بى شك از بند نگونسارى برست بايد از بخت مطيعش دست شست بايد از بخت مطيعش دست شست


خطبه 124-تعليم ياران در كار جنگ



  • پيش افتد هر كسى دارد زره وانكه بى خودست، خود آيد ز پس سخت بفشاريد دندانهاى خويش نيمه باز ار چشم اندازد نظر چابكى خواهيد ارگ روز نبرد پرچم لشكر بود در اهتزاز بايد اين پرچم بود دست كسى آنكه باشد حامى احقاق حق هر كسى باشد شكيبا در غزا گرد پرچم بر كشد شمشير تيز نه از آن افتند عقب، تا خصم خوار نه از آن گيرند پيشى تا كه باز هر كسى يابد حريفى از عدو وانگهى يارى دهد، همرزم خويش كس مبادا كاهلى ورزد به جنگ گيرم از شمشير دنيا بر جهيد يادتان باشد ز اعزاز نسب بدترين خفت گريزست از ستيز خشم ايزد را برانگيزد ز جاى هر كه بگريزد ز ميدان جهاد رهزن مرگش هميشه در كمين وانكه بر سوى خدا ره برده است هر كسى باشد بهشتش آرزو مى شود امروز نيتها عيان اشتياقى دارم از ميزان برون بيشتر از اشتياقى كه عدو بار الها گر سر از حق بر زنند جمعيتشان را پريشان ساز و خوار صد گنه كردند بر بالين خاك كى ز ميزان خطاها كم كنند؟ زخم كاريئى كه از ديوار تن زخم تيغ آنگونه تن را بردرد يا شكافد فرق سر، از ضربتش ضربتى آنگونه سخت و جانگزا حلقه بر دشمن ببايد كرد تنگ گرد در ميدان فشاند لشكرى پس سپاهيها هزاران در هزار خاك دشمن خود بدست ما رسد زير سم اسبها گردد لگد

  • تا به كار دشمن اندازد گره بيخودانه، خصم را بيند چو خس تا نگردد فرقتان از تيغ ريش دل شود محكمتر و آرامتر بانگ را آهسته تر بايد بكرد دورش از سرباز، پر بايست باز كو بجوشد غيرتش در خون بسى تا زند برگ ستمها را ورق سينه را سازد سپر پيش بلا سازد از هر سوى با دشمن ستيز نقش پرچم را بدراند به خار يكه ماند در مسير اهتزاز تيغ خود رنگين كند با خون او تا دل دشمن كند ريش و پريش تا به همرزمش بگردد حلقه تنگ كى ز زنجير قيامت مى رهيد برترين قوميد در بين عرب ننگ باقى، بر، گريزندست نيز آتش قهرش در اندازد ز پاى كى كند كوتاه عمرش را زياد عاقبت او را كشاند بر زمين تشنه اى شد كاب رحمت خورده است در كنار نيزه سازد جستجو تا چه در دل هست چه روى زبان تا بگردم روبرو با خصم دون مى كند در بازگشتش جستجو تار عصيان گرد تنها برتنند كارشان را بيشتر آشفته دار جامشان را پر كن از زهر هلاك جز به زخم نيزه، سر، كى خم كنند؟ بگذرد، سوراخ گرداند بدن كز ميانش باد آسان بگذرد خرد گردد استخوان از قدرتش كه نمايد دست و پا از هم جدا ور نه كى مغلوب گردد روز جنگ گرد آن گيرد سپاه ديگرى پاى افشانند بر خاك ديار زير سم اسبها گردد لگد زير سم اسبها گردد لگد


خطبه 125-در رابطه با خوارج


در گماردن داوران.

  • مردمان را كى حكم كرديم ما ليك قرآن هست خطى روى پوست لاجرم بايد كسى سازد بيان ترجمان آن عموم مردمند چون ز ناى خلق آمد اين ندا ما نبوديم آن گروهى كز كتاب چون مطيع گفته هاى ايزديم گفته ايزدگر خصومت كرده ايد باز گردانيد بر رب و رسول داورى را بر كتابش مى دهيم پس اگر انصاف را حكم كنند ما سزاواريم و هم لايقترين گفته ايد آيا كه بر چه علتى علتش اين بود تا نادان خوار عاقلان هم نيز افزونتر ز پيش شايد ايزد در زمان آشتى تا شناسد حق و باطل را زهم هر كه حق را جست و از باطل برست گرچه حقخواهى بر او آرد ضرر يا كه باطل تحفه ى سودش دهد تا كجا پوئيد سرگردان چو گوى وقت آن آمد، كه بر بنديد بار با گروهى كه تهى از راستيست دست در دست ستم بنهاده اند بى توجه بر كتابى كز خداست نيستيد اى سست همتهاى خوار در شما هرگز نباشد آن توان ساكت و سرديد، هم چون شمع و باد وه كه از بس داده ايد آزار من گاه خوانمتان به آواز بلند ور نهانى راز گويم با شما زود گردد پيش دشمن بر ملا

  • بلكه داور بود، قرآن خدا اين ورق را كى زبان گفتگوست؟ حرف قرآن را براند بر زبان گرچه در وادى حيرتها گمند تا كه قرآن داور آيد بين ما روى گردانيم بر رغم صواب روى دستورش كجا دستى زديم اختلافى در سخن آورده ايد داورى خواهيد و سازيدش قبول سنت پيغمبرش را دل نهيم طاعت از گفتارشان، لازم كنند تا شويم امروز اميرالمومنين كرده ام تعيين برايش مدتى؟ گردد آگه از خطاى آشكار پا بجا مانند در ايمان خويش بذر نصرت را به دلها كاستى بر كشد امت به زشتيها قلم نزد ايزد از همه فاضلتر است يا زند بر خرمن قدرش شرر جاه بخشد، بوى بهبودش دهد در كدامين راه و ساكن در چه كوى سوى ميدانها بگشته رهسپار چشمشان كور و درون پركاستيست پشت بر پشت تجاوز داده اند رويگردان از حق و از راه راست قابل هيچ اعتماد و اقتدار تا توان بستن اميدى را بدان كى فروزيد آتشى روز جهاد بر شما لعنت فرستم در سخن ليك پاسخ نشنوم جز يك ز چند زود گردد پيش دشمن بر ملا زود گردد پيش دشمن بر ملا


خطبه 126-درباره تقسيم بيت المال


چون بر او خرده گرفتند كه چرا بيت المال را يكسان بخشيده است.

  • امرتان اينست تا بر زيردست مى خورم سوگند بر پروردگار تا شبانگه مرد روم افتد به دام هرگز از من بر نيايد اين ستم گر خزانه، مال من بد، ثروتش وينزمان كه هست، از پروردگار هر كه سازد خرج ثروت نابجا مى كند بخشنده را عزت فزون در نگاه مردمان گردد عزيز چشمه ى مال كس ار يابد زوال عاقبت آن قوم از او تابند روى گر زمانى نيز، دست روزگار هيچ كس زان غافلان حقه باز دست يارى را نمى سازد دراز

  • ظلم رانم تا گريزم از شكست؟ تا كه باقى هست دور روزگار يا سحر در خون كشد زنگى شام تا كشم بر حق انسانى قلم باز يكسان مى نمودم قسمتش ديگرش تكليف باشد آشكار همچو اسرافست و تبذير آن عطا در جهان، اما به عقبى سرنگون خوار در چشم خدا، در رستخيز در ره يارى به قوم بد خصال هرگز از شكرش نكرده گفتگوى كرد آن بخشنده را محتاج يار دست يارى را نمى سازد دراز دست يارى را نمى سازد دراز