ترجمه منظوم نهج البلاغه

امید مجد

نسخه متنی -صفحه : 61/ 39
نمايش فراداده

  • يا نباشد هيچ فرقى در عمل يا ندارد حق، بر آنان برترى كرد يزدان هر چه را كه آفريد ذره اى از هيچكس يارى نخواست كرد در عالم زمين را استوار بى وجود پايه اى بر پاى داشت نه شود كج، نه بگردد منحنى كوهها را همچو ميخى برفراشت چشمه ها جارى شد از دامان كوه هر چه را گرداند در عالم درست داد قدرتها بدانچه آفريد سلطه و مجدى كه دارد كردگار رشته هاى علم ايزد متقن است عزتى دارد، بدو بخشد كمال هر چه مى خواهد چه زود آرد بكف ميدهد روزى ولى محتاج نيست پيش او هستى فروتن هست و خوار سلطه ى يزدان بر آن افكنده چنگ تا به خود بندد در سود و زيان كس برابر نيست با يكتا اله مى كند نابود هر چه آفريد آنچنانش مى كند نابود و نيست گر جهان بعد از بقا يابد فنا گر تمام جانورها هم كلام هر چه در آغل بود يا روى دشت با تمام مردمان روى خاك متحد گردند خود بالاتفاق سالهائى هم كنند انديشه اى راه خلقت را ندانند آن گروه خسته مى گردند زين سعى دراز قايق تدبيرشان بر گل نشست معترف بر عجز خود هستند نيز چون جهان نوشيد از زهر فنا مى شود تنها همانگونه كه بود در خدا باقيست كل آن صفات فارغ از اوقات و زندان مكان جام مهلتها بگردد لب به لب كس نماند، غير يكتا كردگار هر كه آمد در جهان و زان گذشت ناتوان بودند در روز الست گر توانى سركشانه داشتند ز آفرينشها نديدى رنج و درد چون خدا آراست عرش دو جهان تا نمايد قدرت خود را فزون نه از آنرو كه بر او گردند يار يا بترسد از عدوئى جنگجو يا كند سرمايه ى خود را فزون بيم تنهائى نبودش در نهاد بعد از اين خلقت دوباره كردگار نه بدان علت كه يزدان جهان نه بود در جستجوى راحتى نيست خسته هيچ از طول بقا ليك يزدانى كه پاكست و درست آفريد و داشت با امرش نگاه باز هم بعد از فناى كائنات باز هم باشد از آنها بى نياز نه ورا آورده تنهائى به تنگ نه از آنرو كه به جهل افتاده رب يا بجويد از فقيرى، دولتى يا پس خوارى بجويد عزتى

  • بين مخلوقات با عز و جل خلق با خالق نمايد همسرى بى فراگيرى ز ديگر كس پديد آفريد و هيچ همكارى نخواست خود نشد مشغول با آن، كردگار بى ستون، در آسمانها برفراشت نه شكافد، نه بود افتادنى وانگهى اطرافشان سدها گذاشت دره ها بنهاد در آن، باشكوه خود نشد از زحمتش نالان و سست ناتوانى كى به جان او دويد كرده او را بر خلايق آشكار باطن هر چيز بر او روشن است برتر از هر چيز باشد ذوالجلال هيچ چيزش نيست مانع از هدف رزق اگر بخشد ز روى باج نيست نيست مقدارش، كنار كردگار راه را بهر گريزش كرده تنگ زآنچه از حق مى شود، سويش روان يا نظيرى نيست بهرش هيچگاه بعد از آنكه جان بداد و پروريد گوئيا هرگز در اين عالم نزيست نيست جالبتر ز خلق ابتدا از پرنده وز درنده يا ز دام از همه جنسى و با هر سرگذشت زيرك و بى عقل يا ناپاك و پاك جزم سازند عزمها با صد وثاق عاجزند از خلقت يك پشه اى عقلشان زين كار آيد در ستوه رانده و مانده ز ره گردند باز معترف بر ناتوانى و شكست كه نباشد هيچشان زور ستيز يكه و تنها بجا ماند خدا پيشتر زانكه جهان يابد وجود كه در او بودست پيش از اين حيات برتر از ايام وز سقف زمان مى رود از بين، چرخ روز و شب ايزدى كز او بود هر چيز و كار مى كند بر سوى يزدان بازگشت روز آخر نيز هم خوارند و پست زندگى جاودانه داشتند يا به دوشش هيچ سنگينى نكرد اينچنين قصدى نبد هرگز در آن يا ز ترس كاهشش گردد زبون تا رقيبى را كند نابود و خوار راه نصرت را نمايد جستجو تا شريكش گردد از ميدان برون تا بخواهد انس گيرد با عباد مى كشد نقش فنا بر روزگار شد ملول و خسته از تدبير آن يا جهان باشد برايش زحمتى تا شتابانش كشاند بر فنا كرد انديشه در اين خلقت درست استوارش كرد با قدرت، اله بار ديگر مى دهد جان و حيات كى كند دست طلب هرگز دراز تا بخواهد راحتى آرد به چنگ مى كند از خلقتش علمى طلب يا پس خوارى بجويد عزتى يا پس خوارى بجويد عزتى


خطبه 229-در بيان پيشامدها



  • هان شويد آگه ز قومى باشكوه آسمان با نام ايشان آشنا پس بهوش، اينك كشيد اين انتظار مى برد پيوندهاى اتحاد مردمى كوچك ز دانشها بدور چونكه اين آشوب خيزد روى خاك هست آسانتر كه در اين تيره حال آنكه مالش را ببخشد اى شگفت (چون كه آن، مال حرامى داده است آن زمان مستيد نز جام شراب مى شود آنگه قسمها بيفروغ نه ز ناچارى كه روى اختيار باد صد آشوب ناگه مى وزد همچنانكه پشت اشتر از جهاز وه چه طولانيست ايام بلا بر دل خود بس گنه، كرديد بار پس امام خويش را يارى كنيد آتش فتنه بپا كردست دود دور گرديد از مسير اين بلا مى خورم سوگند بر هستى خويش مرد مومن مى دهد از دست جان خويشتن دانيد آرى، من كيم هر كه آيد در پناه اين چراغ روى دل بر پندهاى من كنيد خويشتن را از بلا ايمن كنيد

  • والدين من فداى آن گروه در زمين گمنام، در بند بلا تا بگردد بختتان در روزگار فتنه ها افتد بدامان بلاد جملگى گردند حاكم بر امور ضربت شمشير بر مردان پاك درهمى يابند از راه حلال قربتش كمتر بود زانكه گرفت وين براى زندگى بستانده است) بلكه از تن پرورى و خورد و خواب بر زبان جاريست گفتار دروغ از سر تفريح نه از اضطرار فتنه چون مارى شما را مى گزد زخم مى گردد در ايامى دراز دير مى گرديد از دامش رها دور اندازيد ديگر اين مهار پيشتر زانكه ز غم، زارى كنيد خويش را در آن ميندازيد زود واگذاريدش به حال خود رها سيل اين آشوب گر آيد به پيش كافران مانند در كنج امان چون چراغى در دل تاريكيم يابد از بيم سياهيها فراغ خويشتن را از بلا ايمن كنيد خويشتن را از بلا ايمن كنيد


خطبه 230-در سفارش به تقوا


  • اى خلايق در خلال روزگار بس عطاها كرد و نعمتها بداد پس ستائيدش فراوان روز و شب وه چه نعمتهاى مخصوصى كه داد زشتها كرديد زان پوشيد چشم روز رفتن را به خاطر آوريد غافليد آيا ز صياد فنا؟ چون طمع بنديد بر مهر اجل؟ اين همه خفتند بر بالين خاك حملشان كردند مردم سوى گور باز آوردندشان آنجا فرود آنچنان چيدند دامن زين بقا گوئيا هرگز در اين دور وجود يا تو گوئى فارغ از هر خانه اى از سراى خويش گرديدند دور عاقبت كردند جائى آشيان دمخور بازيچه ى دنيا شدند بى وجود توشه اى بستند بار نيست امكانى دگر در سرنوشت يا دگر حتى بقدر تار مو همدم دنيا شدند و آن پليد بر زمين زد چونكه كردند اعتماد پس كنون اى مردمان تا زنده ايد زودتر آباد سازيد و درست چونكه ماموريد از پروردگار با شكيبائى و پرهيز از گناه وه چه نزديكست رفتن سر رسد بس شتابان بگذرد چرخ زمان سال و ماه و روز و شب، عمر گران

  • ترستان بايد ز يكتا كردگار منزلت بخشيد و رحمتها نهاد سجده ها آريد بر درگاه رب بابهاى رحمت از هر سو گشاد داد مهلت بر شما نگرفت خشم پرده هاى غفلت از دل بردريد گرچه هرگز نيست غافل از شما گرچه او پيوند برد در عمل پندها گويند از درد هلاك خويش كى بودند مايل بر حضور اختيارى هيچ در آنها نمود رخت بربستند بر ديگر سرا خانه اى آباد از ايشان نبود بوده عقبى بهرشان كاشانه اى گرچه بد بس تلخشان ترك حضور كه هميشه بودشان وحشت از آن بازشان بگذاشت و تنها شدند رهسپر گشتند بر دارالقرار تا جدا گردند از اعمال زشت بيشتر سازند اعمال نكو گولشان زد بر طريق خود كشيد خائنانه داد روياشان به باد زير رحمات خدا پاينده ايد خانه ى عقباى خود چالاك و چست خانه ى خود را نمائيد استوار نعمتى افزون، بخواهيد از اله طى شود امروز و فردا در رسد سال و ماه و روز و شب، عمر گران سال و ماه و روز و شب، عمر گران


خطبه 231-ايمان



  • نوعى از ايمان بگردد استوار نوع ديگر در درون سينه هاست پس اگر بيزار هستيد از كسى صبرتان بايد، كه با سنگ قضا آنزمان گردد معين تا چه حد همچنان باقيست هجرت در جهان تا بخواهد نيز مى دارد نگاه چه كسى كو خويش را كرده نهان آنكسى باشد مهاجر راستين پس مهاجر شد كسى كو را شناخت آنكه را دادند از حجت خبر نيست ديگر هيچ از آن كس قبول يا بگويد كه نبودم اختيار سخت باشد پيروى از كار ما غير ديندارى كه يزدان جهان غير دلهاى امانت دار و پاك نيست ديگر سينه اى را آن توان پس كنون اى خلق تا باشد مجال پيشتر زانكه كشم رخت از ديار از تمام راههاى آسمان پيشتر زانكه بيايد فتنه اى جور بر مردم كند از حد برون عقلها از حيرتش گردد زبون

  • در درون قلب انسان پايدار ليك تا وقتى معين پابجاست كينه ها داريد از او در دل بسى جام عمرش بشكند، يابد فنا كينه ى آن شخصتان در دل بود گرچه در گردش بود چرخ زمان مردمان را بر زمين يكتا اله چه كسى كه هجرتش باشد عيان كو شناسد حجت روى زمين دل به مهرش داد و جان خويش باخت او شنيد و يافت از وصفش اثر تا كند از سيره ى حجت عدول تا كه بشناسم امام روزگار نيست هر كس تابع گفتار ما كرده قلبش را در ايمان امتحان يا خردهاى متين و تابناك تا حديث ما كند در خود نهان هر چه مى باشد كنيد از من سئوال بر دگر منزل بگردم رهسپار بهتر از راه زمين گويم نشان يا زند گردون به دلها دشنه اى عقلها از حيرتش گردد زبون عقلها از حيرتش گردد زبون


خطبه 232-سفارش به ترس از خدا



  • شكر مى گويم خداى بى نياز استعانت دارم از يكتا خدا ايزدى كه رتبتى دارد بزرگ من گواهم مصطفى پيغمبرست خلق را بر طاعتش دعوت نمود كافران در دست هم دادند دست نسبتش دادند بر ناراستگو چنگ در تقواى يزدانى زنيد چون طنابى هست بسيار استوار چون پناه محكمى بر روى كوه مرگ و سختيهاى آن آيد ز پى بار بربنديد با كردار خويش آخر دنياست روز رستخيز جاهلان را مايه اى از عبرتست پيشتر از رستخيز هولناك سختى نوميد بودن زير گور ترسهائى كه بجان آتش زنند گوشهائى كر شده چشمان كور قلبها در وحشت از روز حساب سنگهائى سخت محكم، روى قبر مى دهم سوگندتان بر كردگار چون شما را مى كشاند بر رهى جانتان پيوند دارد با جزا گوئيا كه آمده آن روز پيش مردمان را جملگى از خرد و پير لرزشش، ايوان گيتى كنده است رشته ى پيوند دنيا هم بريد آخرت آنقدر زود آيد ز در يا كه ماهى بود و اينك شد هلال تازگيهايش كهن گشته كنون موقفى بس تنگ و پر از اضطراب آتشى سركش تر از جلاد سخت شعله ور، فرياد مى آرد لهيب آتشى دارد هميشه شعله ور شعله ها سر مى كشند از هر كران عمق آتش نيست هرگز آشكار مى گدازاند دمادم ديگ داغ متقيان پاك از كردار زشت نيست در دلهايشان ترس از عذاب دور از آتش، نشسته در سرا راضى از نيكونشيمن در بهشت پاك بد اعمالشان بر روى خاك بسكه مى كردند غفرانش طلب روزها تنها بدند و بى كلام پس خدا هم منتى ديگر نهاد منزلى كه بودشان بى شك سزا پاس داريد اين زمان در گفت و كار يا اگر اينك از آن شوئيد دست با كلام نيك و با گفتار خويش آنچه كرديد و از اين پس مى كند خوب اندازيد بر مردن نگاه بسته گشته راههاى بازگشت بار الها دين ما را كن قبول در سراى عفو خود بخشى مقام گر بلاى چرخ، بردارد نهيب هان مبادا تا زبان گردد دلير خود مخواهيد آنچه را پروردگار هر كه سازد حق يزدان را ادا گرچه در بستر، دهد جان را ز دست در سرش بوده اگر نيات نيك كه همان نيت در آن نيكو عباد بهر هر كاريست ظرف مهلتى پر شود پيمانه بعد از مدتى

  • چون برويم باب نعمت كرده باز تا كنم حق تعبد را ادا لشكر فرمانبرش باشد سترگ بنده اى كه مردمان را رهبرست دشمنان را همدم خفت نمود تا بيابد نهضت پاكش شكست تا شود خاموش نور دين او دست در زنجير ربانى زنيد ترس از يكتائى پروردگار اهرمنها را بيارد در ستوه پس رويد اينك به استقبال وى پيشتر زانكه گشايد بار خويش عاقلان را پندها كافيست نيز روزگارى كه اسير هجرتست تنگى گورست در زير مغاك وحشت از ديدار، وز روز حضور استخوانهائى كه درهم بشكنند گورهائى تنگ و تاريك و نمور در هراسى كه چسان باشد عذاب؟ لايه لايه استوارند و ستبر سخت ترسيد از قضاى روزگار كه بگردد بر قيامت منتهى خود نمى گردند هيچ از هم جدا پرده افكندست از رخسار خويش در طريق خود كشانده در مسير بار سنگين بر شما افكنده است خلق از دامان او بيرون پريد گوئيا يك روز بد كامد بسر بهر ماندن نيست يك لحظه مجال و آنچه بد فربه، نزارست و زبون كارهائى در هم و پرپيچ و تاب تا بسوزد هر كه را افكنده رخت قاطعانه مى زند هر سو نهيب هيچ خاموشش نبينى يك نظر بيم آن صد لرزه اندازد به جان هست پيرامون آن تاريك و تار يك نفس از آن نمى يابد فراغ دسته دسته مى روند اندر بهشت پاره مى بينند پيوند عتاب ايمن از وحشت، ز تنهائى رها شاد از اين اتفاق و سرنوشت ديده ها پر اشك و دلها نيز پاك پيش ايشان روز بد، ظلمات شب لاجرم شد روزشان مانند شام منزل باقى جنت را بداد نعمت و ملكى هميشه در بقا آنچه مى گرديد با آن رستگار بس زيان ببينيد چون فجار پست از سواران اجل افتيد پيش در قيامت مزد آن خواهيد ديد گوئيا كه آمده اين ز راه وز گناهان هم نمى بايد گذشت تا ز تو طاعت كنيم و از رسول جام رحمت را بنوشانى بكام پابجا باشيد با پاى شكيب دست و شمشير شما گيرد اسير نيست تعجيلش، كه سازد آشكار حق اهل بيت و حق مصطفى چون شهيدى اجر او با ايزدست اجر آن يابد، ز رب بى شريك هست چون شمشير در روز جهاد پر شود پيمانه بعد از مدتى پر شود پيمانه بعد از مدتى


خطبه 233-در حمد خدا و لزوم تقوا



  • شكر ربى را كه باشد پايدار لشكرش پيروز و شانش بس بلند نعمتى پيوسته بر ما داده است شكر، ربى را كه باشد بردبار عدل مى جوشد در آنچه كرد حكم آگهست از آنچه مى آيد ز پس خلق را با دانش خود آفريد كس بدو ناموخت اين صنعتگرى خامه ى خلقت نلغزيد از خطا كاتبش، از مشورتخواهى، رها

  • آفرينش، شاكر پروردگار نيست در مجد مقامش چون و چند باب بخشش روى ما بگشاده است مى كند آمرزش خود را نثار آنچنانكه عقل گردد صم و بكم وانچه از اين پيشتر مى زد نفس بينش والا به تصويرش كشيد يا نكرد از اوستادى پيروى كاتبش، از مشورتخواهى، رها كاتبش، از مشورتخواهى، رها