يا نباشد هيچ فرقى در عمل
يا ندارد حق، بر آنان برترى
كرد يزدان هر چه را كه آفريد
ذره اى از هيچكس يارى نخواست
كرد در عالم زمين را استوار
بى وجود پايه اى بر پاى داشت
نه شود كج، نه بگردد منحنى
كوهها را همچو ميخى برفراشت
چشمه ها جارى شد از دامان كوه
هر چه را گرداند در عالم درست
داد قدرتها بدانچه آفريد
سلطه و مجدى كه دارد كردگار
رشته هاى علم ايزد متقن است
عزتى دارد، بدو بخشد كمال
هر چه مى خواهد چه زود آرد بكف
ميدهد روزى ولى محتاج نيست
پيش او هستى فروتن هست و خوار
سلطه ى يزدان بر آن افكنده چنگ
تا به خود بندد در سود و زيان
كس برابر نيست با يكتا اله
مى كند نابود هر چه آفريد
آنچنانش مى كند نابود و نيست
گر جهان بعد از بقا يابد فنا
گر تمام جانورها هم كلام
هر چه در آغل بود يا روى دشت
با تمام مردمان روى خاك
متحد گردند خود بالاتفاق
سالهائى هم كنند انديشه اى
راه خلقت را ندانند آن گروه
خسته مى گردند زين سعى دراز
قايق تدبيرشان بر گل نشست
معترف بر عجز خود هستند نيز
چون جهان نوشيد از زهر فنا
مى شود تنها همانگونه كه بود
در خدا باقيست كل آن صفات
فارغ از اوقات و زندان مكان
جام مهلتها بگردد لب به لب
كس نماند، غير يكتا كردگار
هر كه آمد در جهان و زان گذشت
ناتوان بودند در روز الست
گر توانى سركشانه داشتند
ز آفرينشها نديدى رنج و درد
چون خدا آراست عرش دو جهان
تا نمايد قدرت خود را فزون
نه از آنرو كه بر او گردند يار
يا بترسد از عدوئى جنگجو
يا كند سرمايه ى خود را فزون
بيم تنهائى نبودش در نهاد
بعد از اين خلقت دوباره كردگار
نه بدان علت كه يزدان جهان
نه بود در جستجوى راحتى
نيست خسته هيچ از طول بقا
ليك يزدانى كه پاكست و درست
آفريد و داشت با امرش نگاه
باز هم بعد از فناى كائنات
باز هم باشد از آنها بى نياز
نه ورا آورده تنهائى به تنگ
نه از آنرو كه به جهل افتاده رب
يا بجويد از فقيرى، دولتى
يا پس خوارى بجويد عزتى