ترجمه منظوم نهج البلاغه

حمید قاضی خاکیاسری

نسخه متنی -صفحه : 135/ 121
نمايش فراداده

حكمت 416


  • همانا شكيبائى و صبر و حلم گهر پرده ى ساتر ننگ و عيب خرد، تيغ و شمشير برنده است تباهى خلق خودت را، بصبر بكش خواهشت را به عدل و خرد كه تا فكر و دل سوى اعلى پرد

  • گل دانش و بينش و نور علم بجان است و بنيان كن شك و ريب شكافنده جهل درنده است بپوشان و شو پاك و سينه ستبر كه تا فكر و دل سوى اعلى پرد كه تا فكر و دل سوى اعلى پرد

حكمت 417


  • خدا را بود بندگانى بدهر بباران احسان و بذل و كمال پس آن نعمت و بهره را در جهان بدستان و در سلطه و اختيار بوقتى كه بخشند و بذل و عطا هر آنگه ببخشندگى، بند و سد از آنان كند اخذ و بر ديگران دهد انتقال و برد از ميان

  • كه آن نيكوان را به خشكى و بحر بفرموده تخصيص و بخشيده مال گذارد بطور عيان و نهان بر آن مردمان بلاد و ديار نمايند و دورى، ز سهو و خطا شوند و بپا ساز بخل و حسد دهد انتقال و برد از ميان دهد انتقال و برد از ميان

حكمت 418


  • بر انسان، سزاوار و شايسته نيست كه واثق شود بر دو خوى و سرشت نخست: تندرستى و، دوم، بمال در آن لحظه اى كه ورا تندرست كه بى وقت و بيگاه بس سرزده در آن مدتى كه ورا شادمان بناگه شود مستمند و نزار فقير و فرومانده و خوار و زار

  • روالى خوشايند و بايسته نيست پى زندگى كردن و بذر و كشت كه هر دو ضعيفند و سوى زوال ببينى و شاداب و چالاك و چست شود ناخوش رنجه و وازده ببينى غنى و بجان در امان فقير و فرومانده و خوار و زار فقير و فرومانده و خوار و زار

حكمت 419


  • هر آنكس كه از حاجتى و طلب بماند به آنكه به پروردگار هر آنكس كه آنرا بر كافرى بود مثل آنكه ز پروردگار گله كرده بر مردم نابكار

  • كند شكوه بر مومنى، از تعب گله كرده از فتنه ى روزگار كند شكوه و نالد از مضطرى گله كرده بر مردم نابكار گله كرده بر مردم نابكار