ترجمه منظوم نهج البلاغه

حمید قاضی خاکیاسری

نسخه متنی -صفحه : 135/ 19
نمايش فراداده

حكمت 072


  • هر آنچه كه آيد بحد و شمار هر آنچه كه بايد رسد، مى رسد شود قسمت و بهر روزى، رصد

  • شود فانى و بر عدم رهسپار شود قسمت و بهر روزى، رصد شود قسمت و بهر روزى، رصد

حكمت 073


  • هر آنگه بدور زمانه امور بسامان رسانى و انجامشان بآغازشان، سنجش در عمل شود، تا بر آنها، نيايد خلل

  • بدل، مشتبه گشت و مستور و كور گره بستن و رتق و فرجامشان شود، تا بر آنها، نيايد خلل شود، تا بر آنها، نيايد خلل

حكمت 074


  • هلا، دار دنياى تيره سرشت زمن، بگذر و از دو چشمم، بدور تو، آيا؟ جمال خودت را، بمن و يا اينكه بهرم بشوقى و ذوق بسوى خودت مى كشى و، فريب همانا كه نزديك و در ره، مباد چه دور است و در حد و فاصل، بعيد برو ديگرى را، بمكرت فريب مرا، در ديار غم و درد و رنج تو را، من، اكيدا، سه باره، طلاق كه در آن، دگر، رجعت و بازگشت سراپرده ى زندگانى تو بلندى و ارجت، كم و اندك است اميد دل و آرزوى تو پست و، اى، واى و افسوس و افغان و آه و دورى مقصود و سير و سفر و سختى جاى و رود و مكان محل زمين لرزه ى پرتكان

  • عجوز كهنسال و فرتوت و زشت نهان گرد و ويرانه و سر بگور كنى، عرضه در روزگار و زمن مرا خواهى و بخشيم تاج و طوق؟ دهى، در اريب و ريبم، شريب؟ زمان تو و عصر شر و فساد هواى تو و آرزوى و عيد بعشقت بكش در اريب و وريب نباشد نيازى بتو در سپنج بگفتم، بيفكندمت، در محاق نباشد بسير و نشست و گذشت پلشت است و كوتاه و بى رنگ و بو فرو مرده و شوكتت، مندك است پليد است و بى حاصل و ورشكست ز كسرى زاد و درازى راه سراشيبى در عبور و مفر محل زمين لرزه ى پرتكان محل زمين لرزه ى پرتكان

حكمت 075


  • خدايت كند رحم و رقت، كه تو كه شايد بروح و روان و وجود قضائى كه بايسته و لازم است و آن سرنوشتى كه حتم و ضرور گمان كردى و در نشان و هدف و گر اين چنين بود، كيفر، تباه ثواب و عقاب و سئوال و جواب نويد به نيكى و خلد و بهشت سقط مى شد و محو و بيفائده خداوند رحمان و سبحان و پاك بفرموده فرمان و حكم گران به آزادى و بينش و اختيار و نهى عيان كرده با بيم و ترس هراس عذاب و شرار عقاب و تكليف آسان نموده بكار نفرموده دستور دشوار و سخت بكردارد اندك، جزاى فزون و او را، بدهر و جهان، سركشى بانگيزه آنكه مغلوبشان و فرمان بايسته اش را بكار بانگيزه ى آنكه ناچارشان و پيغمبران را بدنيا و دهر پى بازى و شوخى و سرخوشى كتب را، پى ملت و مردمان روانه، نكرده به بيهودگى زمين و سماوات و بحر حيات در آنها بود، از قبيل كرات نفرموده بيجا و بيهوده خلق بود، آن، گمان كسانى بدهر هر آينه افسوس و واى و دريغ بر آنان كه كافر شدند و نژند از آن دوزخ و آتش شعله ور كه گردد بجانهايشان، حمله ور

  • شدى در خيال و توهم فرو بدنيا و در زير چرخ كبود بكنه و اساس جهان، جازم است بكون و مكانست و از شبهه دور نمودى و فكر و خرد را تلف همى گشت و معيوب و پوشال و كاه بدون اثر بود و، ياوه، عذاب و عيد بديو و دد و بد كنشت بدون اساس و بن و قاعده در ادوار تاريخ گردون خاك بر انسان و مردان و حق پروران در انجام نيكى و فرجام كار كه گردد بدل بار و پيوند و غرس حساب و كتاب و سئوال و جواب كه با ميل و رغبت شود برگزار كه گردد بشر خوار و شوريده بخت عطا كرد و از حد وصفش برون نكردند و طغيان و گردنكشى شده باشد و خوار و منكوبشان نبستند و حكمش نشد برقرار در آن كرده و امر و وادارشان نبنموده اعزام در بر و بحر نوشانوشى و سكرى و خاموشى بدنيا و دور قرون و زمان كه گردد گرفتار آلودگى جهان را و هر چه كه در كائنات نشانى، ز رخساره ى ممكنات نپوشانده از ياوه شان، پود و دلق كه كافر شدند و گرفتار قهر بشهر و بيابان و هامون و ريغ گرفتار ويل و عذاب و گزند كه گردد بجانهايشان، حمله ور كه گردد بجانهايشان، حمله ور

حكمت 076


  • بر حكمت و نوبرش را، بدل بهر جا كه باشد بسعى و تلاش كه حكمت در آن سينه ى مرد پست بسا، هست و در گوشه ى سينه اش غريق پريشانى و اضطراب كه تا آنكه آيد از آنجا برون و در سينه مرد حق و وزين شود داخل و در دلش، جايگزين

  • درو كن ز گلخانه ى آب و گل فراگير و سازش چراغ معاش دوروى تبهكاره و خوار و خست خورد سيلى و ضربه از كينه اش بدلواپسى باشد و در عذاب شود در دل صاحب خود، درون شود داخل و در دلش، جايگزين شود داخل و در دلش، جايگزين

حكمت 077


  • همانا كه حكمت در اكناف دهر گهر كان و گم گشته ى مومن است پس آن را فراگير و در جان خويش نما ثبت و آذين ايمان خويش

  • به بر و بيابان و ژرفاى بحر دژ محكم و قلعه ى آمن است نما ثبت و آذين ايمان خويش نما ثبت و آذين ايمان خويش