حكمت 066
هر آنگه هر آنچه كه مى خواهيش
بهر حال و وضعى كه هستى، هراس
مكن بر دلت بار و، پژمان، حواس
نجستى و سوزى، ز جانكاهيش
مكن بر دلت بار و، پژمان، حواس
مكن بر دلت بار و، پژمان، حواس
حكمت 067
نمى آيد ابله، بديدار كس
مگر آنكه در عادتش تيز و تند
و يا تنبل است و تب آلود و كند
خردمند و فارغ ز آز و هوس
و يا تنبل است و تب آلود و كند
و يا تنبل است و تب آلود و كند
حكمت 068
چو عقل و تفكر به اوج كمال
كلام خردمند و انديشه ور
شود اندك و در عمل پيشه ور
رسد در علوم و رهد از زوال
شود اندك و در عمل پيشه ور
شود اندك و در عمل پيشه ور
حكمت 069
زمن، بر بدنها، دهد زهر رنج
كند آرزوهاى دل را دراز
و مرگ و فنا را، كشاند به پيش
همه خواهش و آرزو را بدور
هر آنكس كه بر روزگار و زمان
بيفتاده در رنج و درد و بلا
هر آنكس كه آن را، بجست و نيافت
بسختى فتاد و زهجرش بتافت
كشد سوى فرسودگى و شكنج
تر و تازه و در كمند نياز
زند بر روان و بدن، زخم و نيش
نمايد بگودال تاريك گور
شده چيره و يكه تاز و دمان
شده بر لهيب تبش مبتلا
بسختى فتاد و زهجرش بتافت
بسختى فتاد و زهجرش بتافت
حكمت 070
هر آنكس كه خود را بدور زمان
ببايد بانصاف و روشنگرى
بياموزد و راه روشن نهد
در آغاز امر و پگاه نخست
بتعليم نفس و دل و جان خويش
و بايد بايمان و روشنگرى
بفن كلام و بيان و زبان
ورا، فارغ از حرف و گفتار لب
كسى كه بنفس خود آموزگار
ز استاد و تعليم ده مردمان
بتعليم و تكريم و بر احترام
سزاوار و برتر بود در انام
كند رهبر و قائد مردمان
به پيش از زمانى كه بر ديگرى
نشانش، ز حق و طريقت، دهد
به نيكى و خير و صلاح و درست
بپردازد و روح ايمان خويش
بقبل از ادب كردن ديگرى
و تصريح صوت دهان و لبان
بكردار و رسمش، نمايد ادب
بعلم است و فرهنگ و حلم و وقار
ادب ساز شايسته ى خانمان
سزاوار و برتر بود در انام
سزاوار و برتر بود در انام
حكمت 071
هر آن دم، كه انسان، ببالا كشد
بود گام او سوى مرگ و فنا
بر اندازى عمر و كاخ و بنا
كه تازندگى را باعلا كشد
بر اندازى عمر و كاخ و بنا
بر اندازى عمر و كاخ و بنا