سوم: بى نيازى و داراى مال
كه در بخشش، بخل و زفتى، بكار
چهارم: تهيدست و بيچيز و مال
كه او، آخرت را، بدنياى خست
ببازار مكاره و در فروش
پس آنگه، كه دانشور از علم خويش
و دانا از آنچه كه داننده است
نگيرد بكار و نيارد عمل
هر آينه نادان ز آموزشش
شود نااميد و در امواج ننگ
بوقتى كه دارا و مرد غنى
تهى دست درمانده و بينوا
سراپرده ى آخرت را، برنج
هلا جابر اى پير نيكو خصال
هر آنكس كه بر او، بدنيا و دهر
شود بارش نعمت كردگار
طلب كردن و خواهش مردمان
باو، ميشود، بيش و از حد زياد
پس آنكس، كه بهر سپاس خدا
از آنها، بر آنچه، كه فرض و ضرور
نمايد بجان و وجودش قيام
تماميشان را كند جاودان
و آنكس كه در راه پروردگار
ضرور است و بر پا، نخيزد بدهر
تماميشان را، بمحو و فنا
كشد از پى و سقف و سطح بنا
غنى توانمند و اهل كمال
نورزد براى فقير و ندار
فقير و ندار و پريشيده حال
پى كسب دينار و اميان پست
نسازد عوض، با كنام وحوش
چراغى نيفروزد از دين و كيش
بلوح دلش، ثبت و خواننده است
كند بر گلستان دانش خلل
فراگيرى علم و افروزشش
خورد غوطه و جام فكرش، بسنگ
ز خيرش كند بخل و گردد، دنى
پريشان و آشفته و مبتلا
فروشد بدنيا و دير سپنج
جوانمرد و بينادل و با كمال
اقاليم گيتى و در بر و بحر
فراوان و مشهور در روزگار
همانند باران و سيل دمان
در استان و شهر و ديار و بلاد
بشكرانه ى ذات پاك هدا
بدين است و بر حق و درياى نور
دهد با زبان شرافت پيام
خودش را جوانمرد و از عابدان
در آنها، به آنچه، كه در روزگار
نمايد بآزش گلوگير و نحر
كشد از پى و سقف و سطح بنا
كشد از پى و سقف و سطح بنا
حكمت 365
هلا.... مومنين سراى جهان
هر آنكس كه بيند ستمكارگان
عيان ضرب و شتم و جنايت كنند
و اين مردمانرا بفسق و گناه
گر آنرا بدل، منكر و رد كند
رهائى بجست ببحر حيات
هر آنكس كه آنرا بلفظ و زبان
هر آينه پاداش و اجر و جزا
و پاداشش از آنكسيكه بدل
فزونست و بيحد و شايسته تر
ولى، هر كسيكه بشمشير و تيغ
شود منكر و رد و انكار آن
كه تا دين و توحيد پروردگار
بلند و گران ارج و در اهتزاز
و شرك و فساد ستمكارگان
زبون گردد و در حضيض و فنا
بود او، كسيكه براه نجات
و بر راه خير و درست و شرف
يقين، در دلش، اختر روشن است
اميد روانش، بحق گلشن است
شريفان نيكو نهاد و مهان
بزير لواى جهانخوارگان
ز خونخوار و ظالم حمايت كنند
بخوانند و بر جرم و كار تباه
تبرى ز شيطان و از دد كند
نشسته بكشتى و ناو نجات
كند رد و انكار و نفى و خزان
گرفت و فزاينده مزد و سزا
ز خود كرده رد و ز جانش بهل
بيان كرده اش نيك و بايسته تر
بسعى و تلاش و جهاد بليغ
كند دفع انديشه و كار آن
شود پرچم عالم و روزگار
درآيد بوالائى و فخر و ناز
تباهى و جرم جهانخوارگان
شود واژگون و خرابه بنا
رسيده ز توفان و بحر حيات
نموده قيام و به نيكى هدف
اميد روانش، بحق گلشن است
اميد روانش، بحق گلشن است
حكمت 366
از ايشان، كسى با زبان و بيان
هر آنچه كه زشت و بد و ناپسند
كند نفى و انكار و مردود و رد
پس او، خصلت نيك و شايسته را
نموده تمام و بپايان رساند
و ز ايشان، كسى، با زبان و بدل
وليكن نه با دست و سعى و قيام
كه او برد و خصلت، زده دست و چنگ
از ايشان، كسى، با دلش، نفى ورد
وليكن نه با دست و جهد و جهاد
كه او، بر دو خصلت، خدنگ زيان
كه آن هر دوان، در سه خصلت، بزرگ
به يك خصلت او، در عمل، دست و چنگ
و ز ايشان، كسى، در زمين و زمان
كه زشت است و بيداد و ظلم و ستم
بدست و زبان و دلش، در جهان
پس او، مرده ى زندگان زمان
تمامى اعمال نيك و جهاد
براه خداوند و ايثار جان
بنزد گهر امر معروف حق
و نهى ز كردار مردود و زشت
نباشد مگر مثل آب دهن
بدرياى پهناور و گود و ژرف
همانا كه امر بنيكى و خير
نمى سازد عمر كسى را، قليل
اجل را نسازد هماورد، و درد
و روزى كس را، كم و بى بها
و از بهترينهاى اين، در جهان
بنزد امير ستمگر بيان
شود تا ستمكش رهد از زيان
بدست و دل و در نهان و عيان
بدين است و آسيب و رنج و گزند
بداند پلشت و ز كردار دد
سرشت نهادى و بايسته را
باوج كمال شرافت كشاند
كند رد و مردود و بد را بهل
كه بل، با بيان، كلام و پيام
يكى را تبه كرده و تيره رنگ
نمايد، هر آنچه كه زشت است و بد
زبان خود و طبع و خوى و نهاد
پر اندو تبه كرد و برده شيان
بسى ارجمندند و صولت سترگ
زده، تانيافتد، بگرداب ننگ
بكار پلشت و كثيف و دمان
تباهى و فسق و غبار الم
نمى سازد انكار و رد و نهان
پليد است و بر جهل و ظلمت، دمان
بسعى و تلاش و وجود و نهاد
به اخلاص و تسليم روح و روان
بيان كردن حكم شرع و احق
عملكرد ديو و دد و بدسرشت
و تف كردنش بى بلا و محن
خروشان و پررعد و باران و برف
و نهى ز منكر، در اين كهنه دير
دچار زوال و ز دنيا، گسيل
نگردد پريشانگر جان مرد
نگرداند و صاحبش را رها
كلامى بود كه بحق، از دهان
شود تا ستمكش رهد از زيان
شود تا ستمكش رهد از زيان