يكى لحظه از گوشه و كنج چشم
ورا مى رساند زيان و ضرر
و يك جمله زار و دگرگونه اش
نمايد پريشان و وارونه اش
نگاه تب آلوده با غيظ و خشم
شود از بيان سخن بر حذر
نمايد پريشان و وارونه اش
نمايد پريشان و وارونه اش
حكمت 336
هلا... بندگان خداوندگار
بسا آدمى كه، فراوان، اميد
بچيزى كه بر آن بدنيا و دهر
كند خانه اى را بزحمت بنا
كند خرمن ثروت و نقد و مال
كه آن را بزودى نمايد رها
و شايد كه آن را بجرم و گناه
و از حق شده مانع و همچو ديو
و از راه جرم و فساد و حرام
بانگيزه اش زير بار گناه
پس او با وبال و روال پلشت
بدرگاه پروردگارش پريش
بدنيا و در آخرت زير بار
زيانش، زيانى بود آشكار
خودش در كف نار دوزخ، شكار
بترسيد از ذات پروردگار
بدل دارد و آرزوى نويد
نپيوندد هرگز، بخشكى و بحر
نگشته مقيمش، بگردد فنا
شود صاحب ملك و جاه و جلال
شود از برايش بدون بها
فراهم نمود و بفرقش كلاه
كشيده بمظلوم و بيكس غريو
رسيده به آن و كشيدش بدام
فرورفت و در گلخن اشتباه
ببار گرانش، كند بازگشت
همى آيد و سرفكنده بپيش
زيان كار پست است و در ننگ و عار
خودش در كف نار دوزخ، شكار
خودش در كف نار دوزخ، شكار
حكمت 337
همانا كه پرهيز و زهد و شرف
برى گشتن از جرم و بار گناه
بجان است و دورى از اشتباه
گهر عصمت و پاكى در حرف
بجان است و دورى از اشتباه
بجان است و دورى از اشتباه
حكمت 338
گهر آبرويت، بهم بسته است
سئوالش، چكاند بروى زمين
نگر تا كه آنرا، بنزد چه كس
فروريزى و ميشوى خار و خس
بجام شرف، منجمد گشته است
كند چهره ات را ملول و غمين
فروريزى و ميشوى خار و خس
فروريزى و ميشوى خار و خس
حكمت 339
ستايش، از آنچه كه شايسته است
فزونش، پلشت و تملق گرى است
و كمتر از آنچه كه بايسته است
بود ناتوانى و رشك و حسد
كه پژواك وزرش بحاسد رسد
خوش آيند و بايا و بايسته است
بفخر و شرف آتش و اخگرى است
سزاوار مردان وارسته است
كه پژواك وزرش بحاسد رسد
كه پژواك وزرش بحاسد رسد