حكمت 114
تلف كردن لحظه هاى مجال
غم است و بلا و زوال و وبال
غم است و بلا و زوال و وبال
غم است و بلا و زوال و وبال
حكمت 115
حديث سراى بلا و فنا
چو افسانه ى مار زنگى زرد
چو دستى كشى بر تنش، صاف و نرم
درون تنش زهر قتاله است
كه نادان و بى عقل خورده فريب
خردمند پايان نگر، در جهان
كند دوريش، در عيان و نهان
كهن بوم بر خشت رفتن بنا
در انگاره است و همه رنج و درد
لطيف است و خوش خال و نقش و ولرم
بخصلت، تبهكار و رجاله است
بسويش رود در اريب و وريب
كند دوريش، در عيان و نهان
كند دوريش، در عيان و نهان
حكمت 116
ز مولا على، از قريش حجاز
بفرمودشان در جواب سئوال
تبار شريف و نژاد قريش
گل سرخ و خوشبوى آن شاخسار
سخنهاى مردانشان را بدل
زناشوئى با زنان را، از آن
بجان داريش، مهر و شايان و دوست
و اما بنى عبدشمس حجاز
نهان بين سرند و از راه دور
جلوگير و مانع ترين تبار
بچيزى كه در پشت سرهايشان
و اما، بنى هاشم و ما بدهر
بداد و دهش، بر و بخشنده تر
جوانمرد و برنا و والاتريم
از آنچه كه در دست ما در جهان
بجان دادن و مردن و بر اجل
و اينان، فزونند وز اندازه بيش
زياده فريبنده و چهره زشت
و ما، افصحيم و بفن و كمال
نكو ياور و پاك و خواهنده تر
بسيما و انديشه، خوشروتريم
گل سرخ حقيم و خوش بوتريم
به پرسش شدند و هواخواه راز
بلحن فصيح و فروغ كمال
ز مخزوم و سالار و سردار جيش
بگلزارد حسنند و باغ و بهار
پسندى و خوش صحبتند و چگل
تبار اصيل و شرافت و زان
برايت خوش آيند و شاد و نكوست
در انديشه و بينش و كشف راز
نظارتگر خير و شر امور
پى حادثاتند و دفع غبار
كند رخنه و كنده درهايشان
بدنيا و گيتى و در بر و بحر
ببذليم و جود و درخشنده تر
زهر فكر و انديشه بالاتريم
ز مال است و در آشكار و نهان
پذيراتريم و ز عجزش، اجل
براه و روال و پى كار خويش
پلشتند و بدخوى و تيره سرشت
سرآمد بر آنان و خيل رجال
پى مردمانيم و پوينده تر
گل سرخ حقيم و خوش بوتريم
گل سرخ حقيم و خوش بوتريم