حكمت 106 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • هيولاى غدار و خونخوار آز
    طمع، گر، بيايد، در آتش، بجوش
    و گر، نااميدى، بر آن، چيرگى
    غم و حسرت و غصه اش، مى كشد
    و گر خشم و گنداب غيظ و غضب
    برآشفتگى، محكم و سفت و سخت
    و گر، شادمانى، شود همرهش
    نگهداريش را، زجرم و گناه
    و گر، ناگهان، خوف و بيمش، عيان
    حذر، مى كند جذب و مشغول خويش
    و گر سختى و درد و اندوه و رنج
    كند ناله و زاريش، در انام
    و گر يابد آن، مالى و دولتى
    غنا، مى كند، طاغى و ياغيش
    و گر، فقر و فاقه، بيازاردش
    بلايا، گرفتار و خوارش كند
    و گر، گشنگيش، بگيرد به بند
    ضعيفى و سستى، ز پايش، عيان
    كند زار و خوار و فرومانده اش
    و گر، سيرى آن، زياد و فزون
    شكمبارگيش، در اندوه و رنج
    هر آن كسرى و كوتهى، در روال
    هر آن بيش و افراطش از دم تباه
    كند بال و پربسته و غرق آه



  • كند خوار و افتد بچاه نياز
    كند حرص و آزش، تباه و چموش
    بيابد، بلجبازى و خيرگى
    بويل فنا و بلا، مى كشد
    برايش شود حادث و در تعب
    بر آن گيرد و سازدش تيره بخت
    رضا، شب چراغ و فروغ رهش
    ز خاطر كند محو و افتد بچاه
    فراگيرد و بيند از آن، زيان
    ز سرعت، هراسان و زار و پريش
    به آن، رخ دهد، در ديار سپنج
    پريشان و بدنام و رسواى عام
    توانى و سرمايه و صولتى
    تبهكار و گردنكش و باغيش
    خدنگ زيان و ضرر، باردش
    دچار مصيبات و زارش كند
    دهد رنجه و افكند در كمند
    بر اندازد اندر ضرار و زيان
    چشاند سمومات ناخوانده اش
    شود بيش و از حد و مرزش برون
    بيندازدش در بلا و شكنج
    به آن، مى رساند زيان و وبال
    كند بال و پربسته و غرق آه
    كند بال و پربسته و غرق آه



حكمت 106





  • و ما، پشتى اوسط و تكيه گاه
    كه قائم بحقيم و اصل و اساس
    كسى كه پريشان و وامانده است
    خودش را بسكان ناو نجات
    رساند بدنيا و دور زمان
    هر آنكس تجاوز نمود و از آن
    بسويش كند رجعت و بازگشت
    در آن كشتى رستگارى نشست



  • بروز و شبيم و مساء و پگاه
    قدر محور فكر و عقل و حواس
    گرفتار و سرگشته و رانده است
    به آن تكيه گاه بحار حيات
    شود از گزند جهان در امان
    بسبقت شد و باد سخت خزان
    در آن كشتى رستگارى نشست
    در آن كشتى رستگارى نشست



حكمت 107





  • كسى، حكم و امر خدا را، بحق
    مگر آنكسى كه در امر قضا
    مدارا و افتادگى در عمل
    بدنبال سيلاب توفان آز
    نگردد روان و كمانچه نواز



  • نمى سازد اجرا و نشر احق
    نگردد بجرم و تخطى، رضا
    نگيرد بكار و نيارد خلل
    نگردد روان و كمانچه نواز
    نگردد روان و كمانچه نواز



حكمت 108





  • بوقتى كه سهل حنيف از جهان
    لب علم و عدل مجسم، شگفت
    كهستان سختى اگر ياورم
    بورزد بمن مهر و در روزگار
    هر آينه ريزش كند بيدريغ
    بكام فنا و شود خار و تيغ



  • برفت و شد از دار دنيا نهان
    بحكمت بيان كرد و اين جمله گفت
    شود مونس غرب و در خاورم
    كند ميل و بهرم شود جان نثار
    بكام فنا و شود خار و تيغ
    بكام فنا و شود خار و تيغ



حكمت 109





  • هر آينه گنجينه اى در جهان
    نباشد گرانباره تر از خرد
    و تك ماندنى، مدهش و تاره تر
    نباشد ز عجب و نشان غرور
    و عقلى، چو تدبير و انديشه نيست
    كرم كردنى مثل زهد و شرف
    جليسى، همانند طبع نكو
    و ميراث و مالى، بسان ادب
    ز عيمى، چو توفيق در كار و بخت
    خريد و فروشى، چو كردار پاك
    و سودى چو پاداش پروردگار
    هر آن اجتنابى، چو استادگى
    روباروى در صحنه ى شبهه نيست
    و پرهيز و زهدى بدور زمان
    همانند بى رغبتى، در حرام
    گل دانشى، چون تفكر، برنگ
    دعا و پرستيدنى، در حيات
    و ايمان پاكى، چو شرم و شكيب
    بزرگى و فخرى، بمثل خشوع
    شكوهى و ارجى، چو دانش، بدهر
    گهر ارزشى، همچو الماس صبر
    پناه و مددكاره اى، در روال
    ابد ثابت و پايه ى استوار
    گران محور و محكم و پايدار



  • به كيهان و در ماوراى نهان
    كه جيب نياز بشر را درد
    كمند گرفتارى و خاره تر
    خودآرائى و كبر و فسق و فجور
    ز فكرت، گرانمايه تر، پيشه نيست
    نباشد بدهر و امور و حرف
    نباشد بملكى و در شهر و كو
    نباشد بدنيا و گنج طلب
    نباشد امان بخش و زرينه تخت
    نباشد بگيتى و گردون خاك
    نباشد بگردونه ى روزگار
    پى درك و كنكاش و آمادگى
    كز آن، بهتر از بهر دل، جبهه نيست
    نباشد بدنيا و در مردمان
    و دورى از ارتزاق لئام
    نيارد دل عارفان را، بچنگ
    نباشد چو انجام در واجبات
    نباشد گرانبار و بر دل مصيب
    نباشد گرانمايه تر از خضوع
    نباشد بدنيا و در بر و بحر
    نباشد گرانبار و سخت و ستبر
    نباشو ز كنكاش علم و كمال
    گران محور و محكم و پايدار
    گران محور و محكم و پايدار



/ 135