حكمت 443
همانا كه بى اعتنائى تو
بآنكس كه بر تو بدل راغب است
كمى نصيب است و بى بهرگى
و ميل تو بر آنكسيكه بتو
تباهى و خوارى نفس است و تن
خريق بليات و سيل فتن
روند فراق و جدائى تو
هوادار و جوينده و صائب است
درشتى و لجبازى و خيرگى
توجه ندارد بكردار و خو
خريق بليات و سيل فتن
خريق بليات و سيل فتن
حكمت 444
همانا كه همواره شخص زبير
كسى، در متون و فنون و اصول
كه تا اينكه فرزند مشئوم او
پديد آمد و در زمين و زمان
شده طاغى و سركش و بى امان
بدنيا و در صحنه ى كهنه دير
زما بود و از خاندان رسول
نكوهيده و زشت و مذموم او
شده طاغى و سركش و بى امان
شده طاغى و سركش و بى امان
حكمت 445
بنى آدمى را، بنازش، چه كار؟
سر آخر، پريش است و مردار خوار
نه خود را دهد روزى و توشه اى
نه مرگ خودش را نمايد بدور
نه هرگز رها گردد از كام گور
كه آغازش از نطفه بود و فگار
بچنگال گور و گرفتار و زار
نه آبى و نوشينه و خوشه اى
نه هرگز رها گردد از كام گور
نه هرگز رها گردد از كام گور
حكمت 446
غنا و تهيدستى و فقر مال
بدرگاه پروردگار جهان
بروز حساب كهان و مهان
پس از عرض كار است و تشريح حال
بروز حساب كهان و مهان
بروز حساب كهان و مهان