حكمت 143 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • وليكن خودش وعظ شايان و پند
    بگفتار خود نازد و در عمل
    عملكرد او اندك است و پشيز
    در آنچه كه فانى شود در جهان
    در آنچه كه جاويد و دارد بقا
    كند سستى و گيرد آسان و سهل
    هر آنچه كه از طاعت و بندگى
    غرامت بپندارد و درد و رنج
    هر آنچه كه تاوان جرم است و زشت
    غنيمت شمارد بكار و عمل
    ز مرگ و اجل، ترسد و در هراس
    به پيش از زمانى كه فرصت ز كف
    بكردارد نيكو ندارد شتاب
    ز ياغيگرى كس ديگرى
    شمارد كبير و بزرگ و كلان
    گناهى كز آنش، فزون و بزرگ
    ز خود، خرد و اندك، شمارد، بكار
    و از طاعت خود گزاف و فزون
    همان طاعتى را كه از ديگرى
    همانا كه او بر دگر مردمان
    كسان را بگيرد بزير فشار
    بخود، سهل و آسان نگر در روال
    عبث گوئيش را به وهم و گمان
    فزاينده تر راغب است و به دل
    كه تا با فقيران و بى چيز و مال
    پى سود خود بر زيان دگر
    و از بهر سود دگر مردمان
    نمى سازد امرى و حكمى صدور
    دگر مردمان را، به راه نجات
    وليكن خودش را براه و روال
    هر آينه از او بجان پيروى
    و خود معصيت مى كند در جهان
    حقوق خودش را تمام كمال
    ولى... حق ديگر كسان را تمام
    و از مردمان ترسد و در هراس
    نه در راه آنكس كه خلقش نمود
    و در كار مردم ز پروردگار
    نميترسد و سركش است و شرار



  • نگردد پذيرا و بارد گزند
    ضعيف است و لغزنده و در خلل
    نهادش پلشت و بحق در ستيز
    كند سعى و گيرد بچنگ و دهان
    گل سرمد است و درخشان لقا
    خورد غوطه در عمق گنداب جهل
    شود حاصل و عايد زندگى
    مجازات و سركوب و ظلم و شكنج
    پليدى كردار و خوى و سرشت
    كند پخش و رايج بدهر و ملل
    بجان و دل است و پريشان حواس
    رود از ميان و زمانش تلف
    به نيكى، كند خشم و اخم و عتاب
    بنخوت گرائى و بازيگرى
    گناه و بزه كارى غافلان
    بجرم است و پر حجم و سخت و سترگ
    پلشتى و زشتى بر آرد ببار
    زند لاف و گويد هزاران فسون
    بداند پشيزى و بازيگرى
    دهد رنجش و زحمت بى امان
    كند ناتوان و بر آرد دمار
    بحال است و آينده و پر و بال
    بدارا و ثروتمدار زمان
    هوس دارد و شوق وصل مضل
    سخن گويد و بشنود وصف حال
    كند حكم و تيرش زند بر جگر
    به خسرو زيان خودش در زمان
    و گرچه بود حق و از شبهه دور
    كند رهنمائى و بخشد ثبات
    كند گمره و راهى در زوال
    نمايند و از فكرتش رهروى
    پلشت است و بدكاره و مستهان
    ستاند بدون و بال و ملال
    نپردازد و گسترد بند و دام
    بروز و شب است و پريشان حواس
    روان داد و هستى و دلقش نمود
    نميترسد و سركش است و شرار
    نميترسد و سركش است و شرار



حكمت 143





  • سرانجام هر آدمى در روال
    بود نوش و يا آنكه تلخ و وبال



  • بود نوش و يا آنكه تلخ و وبال
    بود نوش و يا آنكه تلخ و وبال



/ 135