وليكن خودش وعظ شايان و پند
بگفتار خود نازد و در عمل
عملكرد او اندك است و پشيز
در آنچه كه فانى شود در جهان
در آنچه كه جاويد و دارد بقا
كند سستى و گيرد آسان و سهل
هر آنچه كه از طاعت و بندگى
غرامت بپندارد و درد و رنج
هر آنچه كه تاوان جرم است و زشت
غنيمت شمارد بكار و عمل
ز مرگ و اجل، ترسد و در هراس
به پيش از زمانى كه فرصت ز كف
بكردارد نيكو ندارد شتاب
ز ياغيگرى كس ديگرى
شمارد كبير و بزرگ و كلان
گناهى كز آنش، فزون و بزرگ
ز خود، خرد و اندك، شمارد، بكار
و از طاعت خود گزاف و فزون
همان طاعتى را كه از ديگرى
همانا كه او بر دگر مردمان
كسان را بگيرد بزير فشار
بخود، سهل و آسان نگر در روال
عبث گوئيش را به وهم و گمان
فزاينده تر راغب است و به دل
كه تا با فقيران و بى چيز و مال
پى سود خود بر زيان دگر
و از بهر سود دگر مردمان
نمى سازد امرى و حكمى صدور
دگر مردمان را، به راه نجات
وليكن خودش را براه و روال
هر آينه از او بجان پيروى
و خود معصيت مى كند در جهان
حقوق خودش را تمام كمال
ولى... حق ديگر كسان را تمام
و از مردمان ترسد و در هراس
نه در راه آنكس كه خلقش نمود
و در كار مردم ز پروردگار
نميترسد و سركش است و شرار
نگردد پذيرا و بارد گزند
ضعيف است و لغزنده و در خلل
نهادش پلشت و بحق در ستيز
كند سعى و گيرد بچنگ و دهان
گل سرمد است و درخشان لقا
خورد غوطه در عمق گنداب جهل
شود حاصل و عايد زندگى
مجازات و سركوب و ظلم و شكنج
پليدى كردار و خوى و سرشت
كند پخش و رايج بدهر و ملل
بجان و دل است و پريشان حواس
رود از ميان و زمانش تلف
به نيكى، كند خشم و اخم و عتاب
بنخوت گرائى و بازيگرى
گناه و بزه كارى غافلان
بجرم است و پر حجم و سخت و سترگ
پلشتى و زشتى بر آرد ببار
زند لاف و گويد هزاران فسون
بداند پشيزى و بازيگرى
دهد رنجش و زحمت بى امان
كند ناتوان و بر آرد دمار
بحال است و آينده و پر و بال
بدارا و ثروتمدار زمان
هوس دارد و شوق وصل مضل
سخن گويد و بشنود وصف حال
كند حكم و تيرش زند بر جگر
به خسرو زيان خودش در زمان
و گرچه بود حق و از شبهه دور
كند رهنمائى و بخشد ثبات
كند گمره و راهى در زوال
نمايند و از فكرتش رهروى
پلشت است و بدكاره و مستهان
ستاند بدون و بال و ملال
نپردازد و گسترد بند و دام
بروز و شب است و پريشان حواس
روان داد و هستى و دلقش نمود
نميترسد و سركش است و شرار
نميترسد و سركش است و شرار
حكمت 143
سرانجام هر آدمى در روال
بود نوش و يا آنكه تلخ و وبال
بود نوش و يا آنكه تلخ و وبال
بود نوش و يا آنكه تلخ و وبال