حكمت 097
روا كردن حاجت و آرزو
نباشد سزاوار و شايان، مگر
بكوچك شماريدنش، تا بزرگ
به ستر و نهان كردنش، تا عيان
به سير و شتاب در انجام آن
مهنا شود كار و فرجام آن
بدارنده ى عزت و آبرو
باصل سه چيز و نشان و اثر
شود نزد پروردگار و سترگ
شود در امور و حضور و ميان
مهنا شود كار و فرجام آن
مهنا شود كار و فرجام آن
حكمت 098
رسد روزگارى بر اين مردمان
كه در آن خردمند و نيكو خصال
مگر آنكه نمام جادو سرشت
و خوانده نگردد كسى نكته سنج
شمرده نگردد كسى ناتوان
در آن روزگاران شر و فساد
هر آنچه كه راه خدا مى دهند
غرامت شمارند و تاوان مال
و همبستگى را بايل و تبار
برخ مى كشانند و منت نهند
پرستيدن ذات حق را عيان
بمردم از آن فخر و نخوت كنند
همانا كه در آن زمان، پادشاه
كند با كنيزان خود مشورت
بفرماندهى كردن كودكان
در الياف انديشه ى خواجگان
اسير است و در بند بيمايگان
كه سخت است و توفان رعد دمان
مقرب نباشد بفن و كمال
بسلطان خونخواره و بد كنشت
مگر، فاجر و عامل درد و رنج
مگر منصف و پاك و نيكو روان
هراس و غم و خوف و بيم و عناد
چراغى، پى آخرت، مى نهند
زيان و تباهى و خسرو و بال
نژاد و هم آئين و اهل ديار
باقوامشان زهر ذلت دهند
فزونى شمارند و فخر كيان
به ميل و هوس گور نكبت كنند
بانديشه ى شوم و فكر تباه
پى كشور و ملت و معدلت
بفكر است و نابودى مردمان
اسير است و در بند بيمايگان
اسير است و در بند بيمايگان
حكمت 099
كهن جامه اى، ژنده و وصله دار
بديدند و درباره اش گفتگو
بحكمت سخن گفت و فرمودشان
كه با آن، دل آدمى، در روال
و نفس ستمكار و اماره، رام
وز آن، مومنين، در جهان، پيروى
نمايند و در راه حق، رهروى
بر اندام پاك امام كبار
نمودند و از پوشش، پرسجو
گلستان و گنجينه بنمودشان
فروتن شود بهر كسب كمال
شود در كمند و گرفتار دام
نمايند و در راه حق، رهروى
نمايند و در راه حق، رهروى
حكمت 100
هر آينه دنيا و ديگر سراى
دو خصمند و ناجور و در ماسوا
كسى كه بدنيا، بمهر و وفا
سراى دگر را بدوناروا
بجان كرده با آن سرا، دشمنى
و آن دو، همانند غربند و شرق
كه رهرو بمابينشان در جهان
كه سمت يكى شان، بكنكاش خويش
از آن ديگرى، مى شود دور دور
و آنها، پس از اين همه اختلاف
بمثل دو زن، در دل و جوهرند
كه داراى يك همسر و شوهرند
دو قطبند و با هم، مغاير، بجاى
دو راه جدايند و از هم سوا
به بندد دل و ورزد عشق و صفا
بدانست و دادش بباد هوا
تباهى و كردار اهريمنى
دو سمت و فضاى پر از رعد و برق
هر آنچه بتازد بجهر و نهان
سمند دلش را رساند به پيش
فرومانده از سير و گشت و عبور
بما بين خويش و شكاف و خلاف
كه داراى يك همسر و شوهرند
كه داراى يك همسر و شوهرند