حكمت 277 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكمت 277





  • به هر كس، كه تعجيل و امر شتاب
    طلب مى كند فرصت و وقت بيش
    هر آن آدمى را كه مهلت دهند
    بتاخير وقتش بهانه ز كار
    بجان گيرد و ميكشد انتظار



  • نمايند و بر سعى و كوشش خطاب
    رسد تا بر احوال و اعمال خويش
    دو روزى، امانى و فرصت دهند
    بجان گيرد و ميكشد انتظار
    بجان گيرد و ميكشد انتظار



حكمت 278





  • همانا كه در كاروان زمان
    بچيزى، نگفتندش اندر جهان
    مگر آنكه از بهر آن روزگار
    و روز بدى را، بستر و خفا
    ببردارد و كوبدش با جفا



  • گروه بنى آدم و مردمان
    خوشا حال وى در عيان و نهان
    بپا كرده اندوه ناسازگار
    ببردارد و كوبدش با جفا
    ببردارد و كوبدش با جفا



حكمت 279





  • ز شخص على، از قضا و قدر
    بفرمودشان در جواب سئوال
    رهى تار و باريك و پرپيچ و خم
    در آن داخل و رهسپار و روان
    و بحرى عميق است و درياى ژرف
    شناور بتوفان بحر قضا
    نهان مانده و سر و راز خداست
    دل و جان خود را، در آنش، برنج
    مداريد و در زير بار شكنج



  • بپرسش شدند و طلب از نظر
    به اندرز و حكمت، تمام و كمال
    بدهر است و بر زندگان و امم
    مگرديد و رنجور و خسته روان
    همه سرد و يخ بسته و پر ز برف
    مگرديد و از امر حق، نارضا
    ز ديگر امور زمانه جداست
    مداريد و در زير بار شكنج
    مداريد و در زير بار شكنج



حكمت 280





  • هر آنگه، خدا، بنده اى را، عيان
    ز بينائى و دانش او را، بدور
    حكمت 281
    براى رضاى خداوندگار
    در آئين حق بود و روح وقار
    سر آمد بجان بود و دينش هدف
    بچشم وى و واژگونه بنا
    عيان مى نمود و شريف و سترگ
    دلش، از دوروئى، مخطط نبود
    نمى جست و مثل دگر مردمان
    نمى كرد و درباره اش گفتگو
    بپاكى زهد و برازندگى
    نمى برد و ميكردش از دم نثار
    بلفظ و زبان بود و پرعقل و هوش
    همى داد و پى كرده مى شد، محن
    نبوده، كسى، همچو او، در ميان
    فرو، مى نشانيد، بجام توان
    بتن بود و شير و يلى، در روان
    گمان مى نمودند و خوار و عليل
    پديد مى شد و با وجود و نهاد
    بحان بود و غران يلى، در ميان
    دلير و گوى بود و در سير و گشت
    نمى كرد اظهار و بر كس خلل
    همى آمد و مى نمودش بيان
    نمى كرد و در كرده اش واكنش
    همى جستى و حجت كاره اى
    بر او، مهر و يا خشم تن مى تنيد
    نميكرد و از زخم و رنج و وبال
    همى جست و شهد زلال صفا
    بجان مى نمودش بدون خلل
    نميگفت و مى زد لگد بر هوس
    گهى مى شدند و برخ، خيره اش
    نبودند و دژ بود و حق قالبش
    ز نشر سخن بود و داد و خروش
    نمودار ره ميشد و آشكار
    ز ميل هوسباره دارد نشان
    بجان ميشد و كار مردوده طرد
    بدوران دنيا و گشت زمان
    صفات گهر بار شايسته را
    بر آنها هواخواه و راغب شويد
    نداريد و سستيد و خسته روان
    بباشيد و از جهل و غفلت بدر
    خوشايند و شايان و راجح تر است
    جدا ماندن از گنج نامى آن
    جدا ماندن از گنج نامى آن



  • كند پست و خوار و دچار زيان
    بگرداند و از دل و ديده، كور
    بدوران بگذشته ى روزگار
    برايم، يكى ياور رستگار
    در ايمان و تقوا و زهد و شرف
    كه خردى دنيا و دار فنا
    و را، پيش چشمم، عزيز و بزرگ
    شكم، بر وجودش، مسلط نبود
    به چيزى كه در روزگار دمان
    بجان آرزو و بدل جستجو
    و گر آنكه مى جست و در زندگى
    براى وجودش، زياده بكار
    و در روزگارش زياده خموش
    و گر هم كه مى گفت و داد سخن
    بگويندگان، چيره مى شد، عيان
    ز پرسندگان، تشنگى روان
    ضعيفى و افتاده و ناتوان
    و را، ناتوان و پريش و ذليل
    هر آنگه زمان تلاش و جهاد
    هشيوار و بيدار و شير ژيان
    و مار پر از زهر هامون و دشت
    دليلى و برهان، بكار و عمل
    كه تا اينكه در نزد قاضى، عيان
    كسى را، بجان و دلش، سرزنش
    بكارى كه در مثل آن چاره اى
    كه تا اينكه عذر ورا مى شنيد
    ز دردى شكايت، براه و روال
    مگر در زمانيكه از آن شفا
    هر آنچه كه مى گفت و آنرا، عمل
    و ز آنچه نميكرد، هرگز، بكس
    و گر در سخن غالب و چيره اش
    در انديشه و خامشى، غالبش
    بدرك و شنيدن، شره تر، بگوش
    و گر ناگهان، از برايش، دو كار
    نظر مى نمود كه كدامينشان
    كه با آن، بجنگ و جدال و نبرد
    كه پس بر شما باد و بر مردمان
    كه اين خلق و كردارد بايسته را
    بكوشش، بجوئيد و صاحب شويد
    و گر بر تمامى آنها، توان
    بدانيد و آگاه و روشن نگر
    كه دانستن اندكش بهتر است
    ز اهمال و ترك تمامى آن
    جدا ماندن از گنج نامى آن



/ 135