حكمت 251
همانا كه با بيوفايان، وفا
جفا كردن با خداوندگار
جفا... با بدان و جفا پيشگان
وفا... با خداوند جان آفرين
بجان و دلست و بعزت قرين
هماهنگى و بذل مهر و صفا
بدهر است و در گردش روزگار
ستمكارگان و بدانديشگان
بجان و دلست و بعزت قرين
بجان و دلست و بعزت قرين
حكمت 253
بوقتى كه بر شخص پاك امام
كه با شتم و ضرب و زيان و ضرار
بر انبار و محدوده ى مسلمين
بكشتند و بردند و تاراجشان
على آمد از شهر كوفه برون
كه تا... بر ديار نخيله، رسيد
گروهى بدنبال و در خدمتش
بگفتندش اى رهبر مومنين
بجاى تو اين ناكسان را بجنگ
جناب على آشكار و عيان
قسم مى خورم بر خداوند پاك
شمايان... مرا... از خود و كار خويش
امين و كفايت كننده نئيد
چسانم؟ ز بيگانه و ديگران
گروه رعيت، اگر در زمن
ز ظلم اميران و حكامشان
در انداوه بودند و ترس و هراس
هر آينه من با تمام وجود
در آزار و ايذاء اين مردمم
بآن ماند اندر زمين و زمان
و ايشان، همه قائد و رهنما
و من طاعى و فرد فرمان برم
چو گفتار شخص شخيص امام
دو مرد دليرى، ز ياران او
جلو آمدند و يكى شان، چنين
مرا سلطه و قدرتى، در روال
مگر بر خود و دادرم يا على
هر آينه ما را در اين سرزمين
كه خواهى، نما امر، فرمان بده
كه تا آنكه انجام و سامان دهيم
بپاسخ بر آمد جناب امام
كجا؟ آنچه من خواهمش، كارساز
شود از شما و رواى نياز
خبر آمد از مردم و شهر شام
سپاه معاويه ى نابكار
بشوريده اند و نموده كمين
نمودند و از خانه اخراجشان
بتنهائى و چشم و دل، جام خون
نظر بر افق كرد و آهى كشيد
رسيدند و در سايه ى رفعتش
كه ما، بهر تاراندن مفسدين
كفايت كنيم و گرفتار ننگ
بگفتا بر آنمردم و كوفيان
نگارنده ى ماه و خورشيد و خاك
زيان عملكرد و رفتار خويش
حفاظ و حمايت كننده نئيد
كفايت گريد و حمايتگران
در ايام پيشين و ماقبل من
حكومتگران سيه نامشان
گله مند و زار و پريشان حواس
چنين روز و در زير چرخ كبود
كنم شكوه و زير بار غمم
كه من پيرو تابعم، بى امان
اميران قومند و فرمانروا
و آنان اميرند و تاج سرم
بر آنمردم و انجمن، شد تمام
هماهنگ و همعهد و پيمان او
بگفت و ز لحنش، بپا شد، طنين
نباشد برزمندگانى و مال
وصى رسول و خدا را ولى
بهر جا و سمت و يسار و يمين
بدلهايمان، نور ايمان بده
چراغى پى فتح و نصرت، نهيم
چنين گفت و زد نقش مهر تمام
شود از شما و رواى نياز
شود از شما و رواى نياز