حكمت 119 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • و قيحانه مى خندد و غافل است
    بشمشير لحن فصيح و بليغ
    بود مثل آنكه بدهر فنا
    هيولاى ويرانگر و نام مرگ
    پى غير ما در زمين و زمان
    و گويا كه حق در سراى جهان
    شده لازم و فرض و حتم و ضرور
    و گويا كه آن مردگانى كه ما
    همه رهروانند و در سير گشت
    تماميشان را در آن گورشان
    و دارائى و مالشان را، فرو
    بود مثل آنكه در عالم كه ما
    پس از آن گروه و فنا گشتگان
    همه سرمديم و بدور زمان
    كه بر آن كسانى كه اندرز و پند
    فراموششان كرده ايم و براه
    بهر آفتى و زيان مبتلا
    خوشا آنكه نفسش، بكار و عمل
    عملكرد و كارش، پسنديده است
    و آهنگ و قصدش، بدل نيك و پاك
    و اخلاق و خويش، نكو و خوش است
    فزونى دارائيش را، بدل
    عيان كرده انفاق و در راه حق
    زبان خودش را، ز پرچانگى
    بديهاى خود را، ز مردم، بدور
    و سنت، بر او، مشكل و كار سخت
    ببدعت، بر او نسبتى، در جهان
    ندادند و بوده ز خيل مهان



  • پلشت و فرومايه و سافل است
    بزد بر دل خنده گر بيدريغ
    گذرگاه برخشت رفتن بنا
    خزان بار و بنيان كن شاخ و برگ
    نوشته شد و مى برد بى امان
    پى غير ما در عيان و نهان
    و از جان ما، گشته سلب و بدور
    همه روزه بينمشان در نما
    بزودى نمايندمان بازگشت؟!
    گذاريم و در مهد بى نورشان
    بمعده نمائيم و كام و گلو
    بروى زمين و بزير سما
    گرفتار و در محنت آغشتگان
    بمانيم و در قصر خلد و امان
    دهند و نصيحند و ياران چند
    گميم و خطاكار و در اشتباه
    شديم و شكار كمند بلا
    شده رام و عارى، ز وهم و خلل
    در انديشه بينا و فرخيده است
    بود در خور و نيتش تابناك
    روانش گلستانى و دلكش است
    نموده بايمان و دينش، بهل
    بداده بدرويش و بر مستحق
    زده بند محكم، بفرزانگى
    نمود و بيفكنده در خاك گور
    نيامد، كه گردد پريشيده بخت
    ندادند و بوده ز خيل مهان
    ندادند و بوده ز خيل مهان



حكمت 119





  • بود رشك زن، كفر و خاشاك راه
    ولى غيرت مرد آگاه و پاك
    بود نور ايمان و بس تابناك



  • خلاف بر ايمان و پوشال چاه
    بود نور ايمان و بس تابناك
    بود نور ايمان و بس تابناك



حكمت 120





  • بر اسلام و آئين وارستگى
    كه پيش از من هرگز كسى در جهان
    هر آينه اسلام و آئين پاك
    اطاعت، بحق است تسليم دل
    و گردن نهادن، باحكام حق
    يقين، باور است و قبول شرف
    قبول، اعتراف است و اقرار آن
    و، خستو شدن، سعى و آمادگى
    ادا كردنش، كوشش است و عمل
    بدنيا و در كاروان ملل



  • چنانش كنم وصف شايستگى
    نكرده بيان و بمانده نهان
    گهر دين رخشنده و تابناك
    بقرآن و آيات و تعليم دل
    به آئين پاك است و دين احق
    براه و روال و امور و حرف
    پذيرفتن اصل و معيار آن
    در انجام كار است و دلدادگى
    بدنيا و در كاروان ملل
    بدنيا و در كاروان ملل



/ 135