حكمت 351
الا... اى اسيران اميال نفس
باستيد و آزاده گرديد و مرد
كه دلبند دار فنا را بدل
مگر غرش سخت دندان غم
خروش گرفتارى و آه و داد
هلا.... مردمان، خود، بانفاستان
ادب پيشه سازيد و تاديبشان
و از جرات و سركشيهايشان
بواپس كشيد و بدام و كمند
بگيريدشان در زمانه به بند
حريصان در بند و زنجير حبس
رها از كمند غم و رنج و درد
نترساند و زان نسازد بهل
نهيب بلازاى رنج و الم
فغان بر سر بستر زنده ياد
به سير و نشست و در اجلاستان
نمائيد و پيگرد و تعقيبشان
بعادات زشت و خوشيهايشان
بگيريدشان در زمانه به بند
بگيريدشان در زمانه به بند
حكمت 352
نبايد كه حدس بد و ناپسند
بحرفى كه آن از دهان كسى
برون آيد از بينش و وارسى
زنى و ببارى غبار گزند
برون آيد از بينش و وارسى
برون آيد از بينش و وارسى