به آنچه، تو از من، بآن، آگهى
بمردم، كنم، جلوه ى تابناك
عملكرد زشت خودم را عيان
و بر بندگانت، تقرب بدهر
وليكن ز باران خوشنوديت
شوم دور و محروم و سرگشته دل
ز آزادى و رستگارى، بهل
كه دانا و بيناى هر درگهى
بظاهر خوش و مومن و مرد پاك
بسوى تو آرم، نهم در ميان
بجويم، بطور نهان و بجهر
بهاران احسان و بهبوديت
ز آزادى و رستگارى، بهل
ز آزادى و رستگارى، بهل
حكمت 269
هر آينه سوگند و تاكيد و ياد
بنيروى او، روز خود را بشب
در آنچه كه از تيره شب مانده است
كز آن، روز روشن، شود آشكار
نبوده چنين و چنان در جهان
نماند بدينگونه بر مردمان
به پروردگارى، كه در اين بلاد
رسانديم و پى گشته رنج و تعب
فضاى تب آلود و ناخوانده است
كند تيرگى را در عالم شكار
نماند بدينگونه بر مردمان
نماند بدينگونه بر مردمان
حكمت 270
همانا كه كار قليلى، اگر
كه بر آن ادامه دهى، در روال
ز كار زيادى كه از آن ملول
شوى و نمائى، ز شغلش عدول
بميل دل و فكر و ديد و نظر
فزون است و منتج، بخير و كمال
شوى و نمائى، ز شغلش عدول
شوى و نمائى، ز شغلش عدول
حكمت 271
نوافل، بوقتى كه بر واجبات
بدنيا و در زندگى، تركشان
نمائيد و با سرعت و پركشان
رساند زيان و نبخشد ثبات
نمائيد و با سرعت و پركشان
نمائيد و با سرعت و پركشان
حكمت 272
هر آنكس كه رنج سفر را بياد
كه راهش بدور است و پردرد و رنج
هر آينه آماده ى كوچ و راه
شود، تا نيفتد باعماق چاه
بدارد بروح و روان و نهاد
بلازا و گرداب زجر و شكنج
شود، تا نيفتد باعماق چاه
شود، تا نيفتد باعماق چاه