حكمت 125 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكمت 125





  • على رهبر مومنين و امام
    حوالى كوفه بشهر قبور
    لبانش همانند غنچه شكفت
    هلا، ساكنين سراهاى غم
    اسيران در بند و بى زاد راه
    قبور سياه و لحدهاى تار
    ايا، ساكنين پريشان خاك
    هلا، از وطن ماندگان بدور
    هلا، بيكسان و عزيزان يار
    هلا، اى غريقان غرقاب بيم
    شما، قائد ما و بر مردمان
    كه در پيش اين قافله رفته ايد
    و ما، پيروان شمائيم و زود
    هر آينه در منزل و خانه تان
    زنان شما را گرفتند و عقد
    و اموالتان را، بتقسيم و پخش
    و اين آگهى از روالى و كار
    كه در پيش ما و مسير زمان
    پس آنچه كه در نزد و پيش شماست
    پس از آن بياران دمساز خويش
    بدانيد و گر از پى اين گروه
    اجازت، بگفتار و نشر سخن
    براى شما، آگهى و خبر
    كه از بهترين توشه و زاد راه
    بود زهد و پرهيز و پاكى راه



  • بهنگام برگشتن از جنگ شام
    رسيد و در آن مقطع تار و كور
    بفرمود و گوش خلائق شنفت
    بلاد خموشان و درد و الم
    مكانهاى بى يار و آب و گياه
    ديار پر از خاك گرد و غبار
    فروماندگان درون مغاك
    اسيران آغوش تاريك گور
    غريبان بى توشه و اختيار
    گرفتار خونابه و چرك وريم
    بدهريد و در كاروان زمان
    بماوا و در گورتان خفته ايد
    نمائيمتان، بى محابا، ورود
    نشستند و در كوى و كاشانه تان
    نمودند و شد ارثتان، بخش و نقد
    كشيدند و بر وارثان گشته بخش
    نشانى و چيزى بود در ديار
    عيانست و در ديده ى مردمان
    چه مى باشد و در چه شكل و نماست؟
    نظر كرد و فرمودشان راز خويش
    اسيران در خاك و رنج و ستوه
    پى زندگان بود و بر مرد و زن
    بيان مى نمودند و بحث و نظر
    بود زهد و پرهيز و پاكى راه
    بود زهد و پرهيز و پاكى راه



حكمت 126





  • على رهبر عالم و كائنات
    زمانى كه بشنيد، مردى، بدهر
    بفرمود و بر رهروان و شهود
    الا، اى نكوهنده ى روزگار
    كه بردار دنيا، نكوهش كنى
    تو كه بر فريب سراپرده اش
    بسر خاب رخساره ى ياوه اش
    خورى جام زهر، و رتيل فريب
    تو آيا؟ بدنيا و دار بلا
    كه آنرا بجرئت نكوهش كنى
    تو بر آن، گناه و بزه، مى نهى
    و يا اينكه دنيا، بتو، در عمل
    جهان، از كجا و چه وقتت پريش
    و يا... كى؟ اجير و فريبت بداد
    كه يا بر مكانهاى غمناك خاك
    كه اجداد تو، روى آنها، برو
    و پوسيدگى بدنهايشان
    و يا... بستر و جاى خواب ابد
    كه از مادرانت، در آن خفته اند
    چه بسيار و بيحد بدستان خويش
    پرستارى و خدمتى كرده اى
    و از بهر آنان، دوا و شفا
    ز سود دوا، از پزشكانشان
    دواى تو در بامداد و پگاه
    غمت، بهرشان، سود و بهره نداشت
    هراسيدنت، بر كسى، در زمان
    نباريده از وحشتت، فائده
    تو درباره اش، بر رضاى دلت
    به نيرويت، از او، فنا را، بدور
    هر آينه دنيا، ورا، بهر تو
    به بنموده سرمشق و نصب و نشان
    فنا گشتنش را، هلاكت قرار
    همانا كه دنيا، سراى مكين
    براى كسيكه، به او، در يقين
    سراپرده ى ايمنى از عذاب
    براى كسى كه كند درك، و هوش
    وز آنچه كه بر مردمان جهان
    بدل جست و پى برد و داننده اش
    سراپرده ى بى نيازى و شاد
    بجانست و گلزار و مهد مراد



  • امير سراپرده ى ممكنات
    نكوهش نمايد بشلاق قهر
    در خلد و عدن هدايت گشود
    ملامتگر گيتى آزگار
    چه عيبى؟ در آنش، پژوهش كنى؟
    دل آشفته اى و روان مرده اش
    اباطيل و پوشاله ى ناوه اش
    زند بر دلت، نيش و زخم لهيب
    شدى واله عاشق و مبتلا
    ز ميل جمالش، فروكش كنى
    گمان مى كنى از كفش ميرهى؟
    نهد جرم و سازد غريق خلل؟
    نمود و گرفتار و حيران خويش
    ره ى ناروا، پيش رويت نهاد؟
    بجاهاى تاريك و قعر مغاك
    فتادند و گرديده با سر، فرو
    سر و دست و چشمان و پاهايشان
    در آغوش خاك و لحاف لحد
    پريشان و بى جان و آشفته اند
    بيارى شدى و، با معان خويش
    نگهدارى و حرمتى كرده اى
    طلب كرده اى و خوشى و صفا
    بپرسيدى و راه درمانشان
    نميدادشان، درد دو آه
    و اشكت گل تندرستى نكاشت
    نبخشيده يك جو، شفا و امان
    بفردى و گردد بر او، مائده
    نه پيوستى و حل نشد مشكلت
    نكردى و حائل، نگشتى بگور
    بدريا و خشكى و در شهر و كو
    بشهر وجود تو، عبرت فشان
    بداد و نمودت سرانجام تار
    درستى و صدق است و مهد امين
    بجانست و در زمره متقين
    دژى باشد از بهر سيل عقاب
    شود رهنما و گل آويز گوش
    خبر داده اندر عيان و نهان
    شد و واجد فهم و خواننده اش
    بجانست و گلزار و مهد مراد
    بجانست و گلزار و مهد مراد



/ 135