حكمت 348
بحضرت، بگفتند و از او سئوال
اگر روى مردى، در خانه اش
و او را بدون نگهبان رها
بر او توشه و روزيش از كجا
بپاسخ بفرمودشان، زان محل
كه مى آيد از بهر صيدش اجل
نمودند از روزى و كسب مال
شود بسته و حبس كاشانه اش
نمايند و بى ارزش و بى بها
رسد در شب و روز و آيد بجا
كه مى آيد از بهر صيدش اجل
كه مى آيد از بهر صيدش اجل
حكمت 349
بخيل گروهى جناب امام
براى كسيكه بدستان مرگ
بجان تسليت گفت و بر صبرشان
كه اين امر و فرمان نامنتها
و اين يارتان كوچ و سير و سفر
پس اينك تصور كنيد و گمان
بسوى يكى از سفرهاى خويش
كه سوى شما رجعت و بازگشت
و گر در بر و سويتان برنگشت
بسوى سراپرده اش مى رويد
باو ملحق و همنوا مى شويد
كه بادا نثارش درود و سلام
خزان گشته بود و پريشيده برگ
سفارش نمود و در آن امرشان
نه آغاز كار است و نه انتها
همى كرد و مى شد ز راه و مفر
كه در مقطع برهه ى اين زمان
روان گشته و پا نهاده بپيش
كند از ميان پرده ى سير و گشت
شمايان از اين وادى و ملك و دشت
باو ملحق و همنوا مى شويد
باو ملحق و همنوا مى شويد
حكمت 350
هلا... مردمان زمين و زمان
هر آينه بايد كه پروردگار
ز باران بخشايش و نعمتش
چنانكه ز رنج عذابش عيان
همانا كه بر آن كسيكه فراخ
كه در دست خود دارد و بر هدف
و آن را خود از پلكان عذاب
ز وحشت شده ايمن و در نشاط
كسيكه شود بى بر و تنگ دست
و آن را، بخود، سنجش و امتحان
سزائى و مزدى كه بر آن اميد
تبه كرده و ضايع و از ميان
ز دود و نشا كرده خار زيان
بشر... اى پژوهنده ى بى امان
ببيند شما را پريش و فگار
بهاران آسايش و رحمتش
هراسانتان بيند و در زيان
شود مال و دارائى و باغ و كاخ
زند تير اقبال و آرد بكف
نبيند بجان و نيارد حساب
به تن پرورى مى لمد در رباط
تهى كيسه و عاجز و ورشكست
نبيند بتالار و كاخ جهان
بپاداش كار است و بر دل نويد
ز دود و نشا كرده خار زيان
ز دود و نشا كرده خار زيان