حكمت 373
سخن، تا زمانى، كه آنرا، بيان
بود دريد قدرت و بند تو
وليكن چو آورديش بر زبان
توئى در كف صولت و قيد آن
زبان خودت را، نگهدار و بس
چنانكه زر و نقره را در جهان
بسا كه فقط يك كلام و سخن
كند نعمتى را ز دستت بدور
عذاب و گرفتارى و درد و رنج
برآرد بپيش و كشد در شكنج
نكردى و گنجينه اش را عيان
مهنا و شيرين و گلقند تو
برون شد ز جام دهان و لبان
اسير و گرفتار و در صيد آن
كن، از كشف راز و مگويش، بكس
بگنجينه خود نهى در نهان
شود عامل درد و رنج و محن
ترا زير مهميز و در ضرب و زور
برآرد بپيش و كشد در شكنج
برآرد بپيش و كشد در شكنج
حكمت 374
هر آنچه كه آنرا، ندانى، مگو
ازيرا خداوند سبحان پاك
قوانين حقى، بر اندام تو
بفرموده فرض و بروز جزا
براى تو آرد نشان و دليل
شوى از بيان كرده ى خود، ذليل
كه بل، هر چه را هم كه دانى مگو
جهان گستر و ماه و خورشيد و خاك
زبان و سر و دست و بر كام تو
به آنها، پى كيفر و بر سزا
شوى از بيان كرده ى خود، ذليل
شوى از بيان كرده ى خود، ذليل
حكمت 375
بترس در سراپرده ى روزگار
تو را، در پلشتى خويش و گناه
و در گلشن ساحت و طاعتش
كه در زمره ى خاسرين جهان
بوقتى كه بر طاعت كردگار
جوانمرد و كوشنده و پرتوان
و گر ناتوان بودى و خوار و زار
ز جرم و گناه خدا، ناتوان
بكار و عمل باش و بر خود، شوان
از اينكه گهر ذات پروردگار
ببيند بگندابه ى اشتباه
نبيند بهنگام و در ساعتش
بباشى و مردود و از ابلهان
توانت بود در، كش روزگار
بجان باش و پاك و خجسته روان
پريشان و بيمار و شخص نزار
بكار و عمل باش و بر خود، شوان
بكار و عمل باش و بر خود، شوان