حكمت 431
تمامى زهد و كمال و شرف
بود در دو قول اصيل و كلام
خداوند قهار و سبحان پاك
كه هرگز، بر آنچه كه از دستتان
ز گندابه ى درد و آه سپنج
بر آنچه شما را ببخشيد و داد
در امواج درياى شادى غريق
كسيكه ببگذشته، افسوس و غم
به آينده خندان و مسرور و شاد
پس او، زهد شايسته را، بهر خويش
رسيده به آن و بجستش بدل
نموده غم و درد خود را بهل
بخلق جهان و جميع حرف
ز قرآن حق و اصول گرام
بفرموده بر مردم گوى خاك
بدر رفت و دلخون و جان، خستتان
منوشيد و زهر آبه ى جام رنج
ببنمودتان شهسوار مراد
مگرديد و از سركشان فريق
نخورد و نشد غرقه ى در الم
نگشت و نشد سركش در بلاد
زد و سمت و راهش كشيده، بپيش
نموده غم و درد خود را بهل
نموده غم و درد خود را بهل
حكمت 432
ولايات و فرماندهى، بر كسان
ميادين مردان دهر و قرون
پى امتحان است و نشر فنون
بيانات و جولان دهى، با لسان
پى امتحان است و نشر فنون
پى امتحان است و نشر فنون
حكمت 433
چه بى حد نمايد زوال و تباه
تن آسائى و خواب و تن پرورى
بتدبير شايان و تصميم روز
شررزاتر از آتش هيمه سوز
برافكنده و محو و نابود جاه
فراموشى و نسى و غفلت گرى
شررزاتر از آتش هيمه سوز
شررزاتر از آتش هيمه سوز
حكمت 434
ديارى و شهرى ز شهر دگر
سزاوار و شايان و شايسته تر
هر آينه از بهترين بلاد
بود آن ديارى كه آنت بدوش
بگيرد در آغوش و بخشد نقوش
نباشد برايت بديد و نگر
مكانى و ماواى بايسته تر
خوشايند و گلزار امن و مراد
بگيرد در آغوش و بخشد نقوش
بگيرد در آغوش و بخشد نقوش