حكمت 357 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكمت 357





  • گل فكرت آينه روشن است
    نظر پاكى و عبرت و اعتبار
    ادب بر تو و كار و راهت بس است
    كه از بهر ديگر كسى در جهان
    ندارى خوش و رد كنى بى امان



  • درخشنده و جلوه ى گلشن است
    بود منذرى ناصح و رستگار
    بدورى آنچه كه خار و خس است
    ندارى خوش و رد كنى بى امان
    ندارى خوش و رد كنى بى امان



حكمت 358





  • همانا كه علم، بسته ى بر عمل
    هر آنكس، كه دانست، عمل كرد و كار
    و دانش عمل را ندا مى كند
    گر آن را پذيرد، از آن گنج علم
    و گرنه، شود، دانش از آن عمل
    بدورو، عمل، مبتلاى خلل



  • بسعى و تلاش است و روح امل
    بكوشيد و شد حاصلش اعتبار
    صلاى تلاش و بدا مى كند
    شود حاصلش سود و انوار حلم
    بدورو، عمل، مبتلاى خلل
    بدورو، عمل، مبتلاى خلل



حكمت 359





  • هلا... مردمان سراى فنا
    متاع جهان و زر و سيم و مال
    و كالاى دنياى مردود و پست
    گياه پلاسيده و خشك و ريز
    پس از اين چراگاه و صحرا و دشت
    بحان و دل و ديده، دورى كنيد
    كه كوچيدن و گشتن از آن بدور
    از آسايش در لجن زار آن
    ثمربخش و پربهره تر در جهان
    كم و اندك از كيل و پيمانه اش
    هر آينه پاكيزه تر در روال
    مقرر شده بر كسيكه در آن
    تهيدستى و فقر در آخرت
    كمك گشته بهر كسيكه از آن
    گلستان جانبخش آسودگى
    كسى را كه پيرايه ى سيرتش
    دو چشمان او را سيه كرد و كور
    چو آن تيره چشمى كه از مادرش
    كسيكه بخود، مهر آنرا، شعار
    كند خاطرش را پر از درد و رنج
    كه آنها.... بدنيا و آب و گلش
    دگرگونى و حالت ترسناك
    كند قصد و عزمى، دلش را بدرد
    و همى، ورا در زمانه غمين
    بدينگونه در منجلاب سپنج
    كه تا راه باز ورود و خروج
    ميان گلويش گرفته شود
    پس او را بگور سيه افكنند
    بنحوى كه بند دو رگ، از دلش
    فنايش، براى خداوندگار
    برافكندنش در بيابان و گور
    براى رفيقان او راحت است
    خداجو، بچشمان عبرت، نظر
    بميزان و مقياس رفع علاج
    بناچارى و حالت اضطرار
    غذاى خودش را بدست شرف
    بگفتار دنيائى و گنج و مال
    بگوش پر از خشم و با دشمنى
    اگر گفته گردد فلانى بسال
    شود گفته بيچاره و مستمند
    و گر بر بقايش، بدل شادمان
    براى فنايش، در اندوه و درد
    چنين است احوال انسان بدهر
    و حال آنكه روزى كه مردم در آن
    نگشته پديدار و از رخ حجاب
    نيفكند و غرش نكرده عذاب



  • غريقان درياى درد و بلا
    عذابند و گرداب رنج و وبال
    هر آنچه در آن خرمن و بار و هست
    وبا آورند و بلاى حجيز
    بيابان مطرود و بر پلشت
    ز وصل لقايش صبورى كنيد
    برافكندنش در سيه چال گور
    هم آغوشى رنج و آزار آن
    بكار است و در مكتب آگهان
    ز روزى و خوراك روزانه اش
    ز دارائيش باشد و گنج و مال
    كند خرمن مال و گنج كلان
    جدائى از بخشش و مغفرت
    شده بى نياز و ز مهرش خزان
    رهائى از رنج و فرسودگى
    زده اخگر و شعله ى حيرتش
    بيفكنده بينائيش را بگور
    بزاد و زد آتش بخشك و ترش
    نمايد بجان و دلش راه كار
    لبالب باندوه و زهر و شكنج
    براى سويداى جان و دلش
    هيولاى دردند و سجن و مغاك
    گرفتار و مشغول و رخساره زرد
    نمايد برنج و بغصه عجين
    زند دست و پا و كشد درد و رنج
    براى هوا و نزول و عروج
    روان از تنش پاك و رفته شود
    در آن چاله از خاك و شن پر كنند
    جدا گشته و مرگ تن، حاصلش
    بود سهل و ناچيز و بى اعتبار
    بگودال و در جاى تاريك و دور
    چو سيرى بگلخانه و ساحت است
    نمايد بدنيا و از آن حذر
    به آنچه شكم داردش احتياج
    به بيميلى و سستى و حال زار
    بكف آورد، تا نگردد تلف
    زبال فناخيز و بار و بال
    نيوشد باندوه و ناايمنى
    توانگر شد و صاحب گنج و مال
    شده در گزند و فتاده ببند
    شوند و امان از فشار زمان
    بيافتند و گردد رخان، زار و زرد
    بگيتى و دنيا و در بر و بحر
    همه نااميدند و حسرت چشان
    نيفكند و غرش نكرده عذاب
    نيفكند و غرش نكرده عذاب



/ 135