حكمت 416 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكمت 416





  • همانا شكيبائى و صبر و حلم
    گهر پرده ى ساتر ننگ و عيب
    خرد، تيغ و شمشير برنده است
    تباهى خلق خودت را، بصبر
    بكش خواهشت را به عدل و خرد
    كه تا فكر و دل سوى اعلى پرد



  • گل دانش و بينش و نور علم
    بجان است و بنيان كن شك و ريب
    شكافنده جهل درنده است
    بپوشان و شو پاك و سينه ستبر
    كه تا فكر و دل سوى اعلى پرد
    كه تا فكر و دل سوى اعلى پرد



حكمت 417





  • خدا را بود بندگانى بدهر
    بباران احسان و بذل و كمال
    پس آن نعمت و بهره را در جهان
    بدستان و در سلطه و اختيار
    بوقتى كه بخشند و بذل و عطا
    هر آنگه ببخشندگى، بند و سد
    از آنان كند اخذ و بر ديگران
    دهد انتقال و برد از ميان



  • كه آن نيكوان را به خشكى و بحر
    بفرموده تخصيص و بخشيده مال
    گذارد بطور عيان و نهان
    بر آن مردمان بلاد و ديار
    نمايند و دورى، ز سهو و خطا
    شوند و بپا ساز بخل و حسد
    دهد انتقال و برد از ميان
    دهد انتقال و برد از ميان



حكمت 418





  • بر انسان، سزاوار و شايسته نيست
    كه واثق شود بر دو خوى و سرشت
    نخست: تندرستى و، دوم، بمال
    در آن لحظه اى كه ورا تندرست
    كه بى وقت و بيگاه بس سرزده
    در آن مدتى كه ورا شادمان
    بناگه شود مستمند و نزار
    فقير و فرومانده و خوار و زار



  • روالى خوشايند و بايسته نيست
    پى زندگى كردن و بذر و كشت
    كه هر دو ضعيفند و سوى زوال
    ببينى و شاداب و چالاك و چست
    شود ناخوش رنجه و وازده
    ببينى غنى و بجان در امان
    فقير و فرومانده و خوار و زار
    فقير و فرومانده و خوار و زار



حكمت 419





  • هر آنكس كه از حاجتى و طلب
    بماند به آنكه به پروردگار
    هر آنكس كه آنرا بر كافرى
    بود مثل آنكه ز پروردگار
    گله كرده بر مردم نابكار



  • كند شكوه بر مومنى، از تعب
    گله كرده از فتنه ى روزگار
    كند شكوه و نالد از مضطرى
    گله كرده بر مردم نابكار
    گله كرده بر مردم نابكار



/ 135