حكمت 262
روايت شد و ثبت و ضبط كتاب
بوقتى كه شخص عمر، در حجاز
كه از زيور كعبه و كثرتش
به نزدش سخن جست و آمد ميان
گروهى بگفتندش ار بهر جنگ
كنى خرج و برج كسان سپاه
ثوابش، فزونست و پاداش آن
كه كعبه، جلا را چه خواهد كند؟
عمر را چنين عزم شايان كار
كه بردارد و صرف جند و سپاه
و درباره ى آن، ز شخص على
همانا كه قرآن پروردگار
بپيغمبر و ناجى كائنات
سلام خداوندگار ودود
كه اموال روى زمين، بر چهار
نخست، مال و دارائى مسلمين
كه فى الجمله را طبق حق و حساب
بفرموده تقسيم و رايج نمود
دوم، آنچه را كه ز جنگ و خراج
برزمندگانى كه خود مستحق
بفرموده بخش و بر آنان بداد
سوم، خمس بر حق، كه ذات خدا
بجا و مكان خودش، برقرار
چهارم، هر آنچه كه راه خدا
وز اموال و غلات و نقد و ذكات
خدا در محلش، نهاد و قرار
و اين زيور كعبه در آن زمان
كه آنرا، خدا، حال خود، واگذاشت
و از روى نسيان، نكردش رها
مكانش، نبوده، بذاتش، نهان
پس آنرا، تو بر جاى امنش گذار
همانگونه كه ذات رب و رسول
عمر، گفتش ار تو نبودى بدهر
هر آينه ما در زمين و زمان
گرفتار و رسوا و بى آبرو
و آن زيور كعبه را، جاى خويش
نهاد و نكردش حراج و پريش
حديث درست و بمردم خطاب
خلافت هميكرد و حكم مجاز
سپاهى اسلام و از عسرتش
شد از قيمت و ارزش آن، بيان
برون آريش، زان مكان، بيدرنگ
برزمندگان توشه و زاد راه
زياده از آن گنج و فرتاش آن
بگنجينه ى خود چه بايد كند؟
رسوخ بدل كرد و شد استوار
نمايد در آن حمله و زاد راه
بپرسيد و گفتش بصوت جلى
شده نازل و مشعل روزگار
رهابخش فرزانه ى ممكنات
بر او باد و بر آل پاكش درود
روش بود و اصل و اساس و عيار
عزيزان شايسته عالمين
بمابين وراث و اهل كتاب
اصول و مسير حوايج نمود
غنيمت بكف آيد و مال و باج
بر آن بوده اند و كسان احق
شد اين اصل قانون و عدل و سداد
نموده بپا و باهلش ردا
بفرموده و بر مردمان راه كار
دهندش ز اغنام و سيم و طلا
شود تحفه شرع و راه نجات
بفرمود و تثبيت و تقسيم كار
بجا بود در بيت امن و امان
كسى، زان مكان و محل، برنداشت
كه پوشيده ماند در ارج و بها
كه آنرا نداند، بدهر و جهان
مكن بر كف اين و آن، واگذار
بجايش نهادند و گشته قبول
بملك حجاز و در اين سمت و شهر
بدنيا و در ملت و مردمان
بجان، مى شديم و بذلت فرو
نهاد و نكردش حراج و پريش
نهاد و نكردش حراج و پريش
حكمت 263
روايت شده در حضور على
دو كس را كه از مال پروردگار
پليدى و دزديشان آشكار
رساندند و زان دو، يكيشان، غلام
و آن ديگرى، بنده زر خريد
پس آن سرور و قائد انس و جان
چنين گفت و امر گرانمايه كرد
همانا كه از بهر و بر اين غلام
كه از آن و مال خداوندگار
نميباشد حدى و ضرب و جزا
كه برخى ز دارائى مسلمين
ببلعيد و خورد و بكامش فرو
و اما... پى ديگرى، حد، روان
بدين حكم شايسته اش، دست او
بريده شد و در وبالش، فرو
وصى رسول و خدا را ولى
بدزديده بودند و، در جرم كار
همى بود و هر دو بد و نابكار
زمال خدا بود و دارالسلام
همى بود و در نشر سرقت، بريد
عزيز دل و مونس روح و جان
بدور زمان، مكتب و پايه كرد
پى سرقت و خوردنى و طعام
بود، طبق آئين پروردگار
مكافاتى و كيفرى و سزا
دگر برخ آن را چنان و چنين
نمود و ميان دهان و گلو
بجسم وى است و بروح و روان
بريده شد و در وبالش، فرو
بريده شد و در وبالش، فرو