حكمت 199 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكمت 199





  • هر آنكس بكار و حسابش رسيد
    كسيكه از آن غافل و خفته ماند
    هر آنكس كه ترسيد و در خوف و بيم
    بود ايمن و در بحار حيات
    هر آنكس كه اندرز شايان و پند
    بصير و دل آگاه و روشن روان
    هر آنكس كه بينا شد و با خرد
    بفهميد و پى برد و هشيار پاك
    هر آنكس كه فهميد و دانا بدل
    شد و مشكلات جهانش، بهل



  • ز شاخ و عمل، ميوه و بهره چيد
    زيان كرد و در راه آشفته راند
    شد از حشر و نشر و عذاب اليم
    سوار بكشتى و ناو نجات
    گرفت و رهيده ز بند و گزند
    شد و سوى سرچشمه حق روان
    گريبان جهل و ددى را درد
    شد و چشم و روح دلش تابناك
    شد و مشكلات جهانش، بهل
    شد و مشكلات جهانش، بهل



حكمت 200





  • همانا كه دنيا، بما، بازگشت
    نمايد بآل محمد وفا
    چو برگشتن اشتر تندخوى
    بسوى دل آرام و فرزند خويش
    سپس در پى آن تلاوت نمود
    اراده نموديم و خواهنده ايم
    بر آنان كه اندر زمين ناتوان
    بباران نيسان احسان خويش
    نمائيمشان رهبران جهان
    و بر وارثين زمين و زمان
    ابر سرور و رهبر مردمان



  • كند مهر و از موج طغيان، نشست
    به آغوش باز و جهانى صفا
    بد اخلاق جفتك زن و كينه جوى
    نهد گام انس و محبت به پيش
    ز قرآن و آيت، قرائت نمود
    هوادار بر نيك و شاهنده ايم
    شمرده شدند و پريشان روان
    بدهر و اقاليم و در خوان خويش
    اميران فوج كهان و مهان
    ابر سرور و رهبر مردمان
    ابر سرور و رهبر مردمان



حكمت 201





  • بترسيد از ذات پروردگار
    چو ترسيدن عارفى كه بدل
    زده دامنش را بدور كمر
    خودش را، مجرد، بدهر و زمان
    بسى كرده جهد و جهاد و تلاش
    و خود را بجان كرده چالاك و چست
    در آن مهلت دور عمرش شتاب
    به پيش از كسان دگر سعى و جهد
    بترسيد و از روى خوف و هراس
    بپايان كار و سرانجام خويش
    تعقل، نمود در انديشه شد
    بر آن آخر آمد و رفتنش
    بفكرت شد و بستر خفتنش



  • بگردونه ى گيتى و روزگار
    ز خود، كرده آز و هوس را، بهل
    بتدبير و حزمش، رود از ممر
    نمود و روان پاك و كسب امان
    رها گشته از بند و قيد فراش
    ز وزر و وبال زمانه برست
    نمود و بجهل و تباهى عتاب
    نمود، و دل آرا و گلخانه، مهد
    به آينده اش رو نمود و حواس
    رو آوردن مصدر و بام خويش
    تفكر، بر او، حرفه و پيشه شد
    بفكرت شد و بستر خفتنش
    بفكرت شد و بستر خفتنش



حكمت 202





  • همانا كه جود و عطا و كرم
    بود حافظ آبروهايتان
    شكيبائى و طاقت و صبر و حلم
    دهن بند نادان بيفكرت است
    گذشت و دهش، از ذكات ظفر
    كسى كه بتو، بى وفائى نمود
    فراق از او، ويژه و آن توست
    نظرخواهى و فكر و كنكاش و شور
    كسيكه به رايش، شود، بى نياز
    خودش را بچاه خطر افكند
    شكيبائى و صبر و طاقت، بكار
    كند درد و رنج زمان را بدور
    هر آينه بى طاقتى در جهان
    زياريگران زمانه بدهر
    گران ارج و شايان و والاترين
    برى بودن از خواهش و آرزوست
    بسا عقل و انديشه اى كه به بند
    اسير هوائى كه بر او امير
    اساس گرانبار توفيق بخت
    نگه دارى تجربه در عمل
    مودت بود، خويشى مستفاد
    ز دلتنگ و رنجيده ايمن مباش
    بجان و دلت، زهر فتنه مپاش



  • جوانمردى و بذل مال و درم
    دل آرائى رنگ و روهايتان
    فروغ فروزان انوار علم
    روانبخش و بارنده ى عبرت است
    در اسكان و راه است و سير و سفر
    وز احسان و مهرت، جدائى نمود
    ثمربخشى عهد و پيمان توست
    همان رهنمائى و خير است و غور
    خورد غوطه در حرص و گرداب آز
    بدستش مغاك شرر ميكند
    دهد قدرت و سطوت آشكار
    براندازدش در سيه چال گور
    پلشت است و پيمانه ى ابلهان
    پى رنج جان است و آماج قهر
    غنائى كه نيك است و بالاترين
    رهائى از پنجه حرص اوست
    گرفتار نفس است و خوار و نژند
    بقهر است و حس، زارو، خواهش، دلير
    بپادارى فر و ديهيم و رخت
    بدهر است و در مردمان و ملل
    بر اصل قرابت، اساس مفاد
    بجان و دلت، زهر فتنه مپاش
    بجان و دلت، زهر فتنه مپاش



/ 135