حكمت 405 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكمت 405





  • كسيكه همانند آزادگان
    هر آينه او، پرتوان و صبور
    و گر صبر با احتياط و درنگ
    ز خاطر برد هر چه دارد، بياد
    همانند نسى فرومانده اى
    كه بى تجربه باشد و بيخرد
    پلشتى، گريبان وى را درد



  • كند صبر نيكان و فرزانگان
    بجان است از جهل و ظلمت، بدور
    نكرد و فروماند و در پالهنگ
    رود چون غبارى بتاراج باد
    پريشان و نادان و درمانده اى
    پلشتى، گريبان وى را درد
    پلشتى، گريبان وى را درد



حكمت 406





  • اگر همچو نيكان و وارستگان
    شكيبا شدى، نيك شايسته است
    و گر آنكه صبر و تحمل، بدل
    همانند نسى بهائم، بباد
    دهى، هر چه دارى تو در ذهن و ياد



  • بزرگان والا و شايستگان
    روالى خوشايند و بايسته است
    نكردى و خوى ددى را، بهل
    دهى، هر چه دارى تو در ذهن و ياد
    دهى، هر چه دارى تو در ذهن و ياد



حكمت 407





  • همانا كه دنيا، به انسان، فريب
    رساند بمردم، زيان و ضرر
    بسرعت گذر مى نمايد چو برق
    خداوند سبحان، نگشته رضا
    جهان را بپاداش ياران خويش
    و يا كيفر دشمنانش قرار
    هر آينه اهل زمين و زمان
    چو آن كاروانى براه و عبور
    كه مابين جا و مكانى فرود
    كه ناگه جلو دارشان، بانگ و داد
    بكوچيد و بر مقصد خود روان
    شويد و شتابان و جمله دوان



  • دهد با نگاه و كشاند اريب
    كند عمرشان را تباه و هدر
    زند ضربه بر خلق، در غرب و شرق
    كه راند بتقدير و امر قضا
    كند اختيار و گذارد بپيش
    دهد در سراپرده ى روزگار
    گروه بنى آدم و مردمان
    به برند و وادى بى آب و دور
    شدند و جز آن، چاره اى هم نبود
    به آنان زند با غلاظ و شداد
    شويد و شتابان و جمله دوان
    شويد و شتابان و جمله دوان



حكمت 408





  • هلا، نور چشمان و فرزند من
    تو البته چيزى، ز دنيا و دهر
    ازيرا كه آنرا، براى يكى
    گذارى و از تو، به ارثش برند
    كه يا از پى آن كسيكه، بجان
    پى طاعت ذات پروردگار
    پس او، مرد وارسته و نيك بخت
    بچيزى كه تو در زمين و زمان
    زيان كار و بدبخت و زار و نزار
    و يا، از براى كسيكه بدهر
    كه بهر بزه كارى و اشتباه
    بگيرد بكار و نمايد عمل
    پس، او، خوار و بيچاره و تيره بخت
    بانگيزه آنچه كز بهر او
    ورا، در گناهش، براه و روال
    وز اين دو، سزاوار و شايسته نيست
    كه آن را براى خودت اختيار
    ستايش به پروردگار ودود
    هر آنچه كه از مال دنياى پست
    به پيش از تو در دست ديگر كسى
    پس از تو بدست دگر كس رسد
    تو آن را براى يكى از دو مرد
    كسيكه بطاعات پروردگار
    در آن چه فراهم نمودى و مال
    پس او، مى شود فاخر و بختيار
    بچيزى كه تو، در بلاد زمين
    شدى و سيه بخت و خوار و نزار
    و يا اينكه مردى كه آن را بكار
    خدا را بدان مى كند معصيت
    پس او، تيره بخت و تباه و پريش
    به آنچه كه از بهر او، نقد و مال
    كه اين هر دو، كردار شايسته نيست
    كه از آن، يكى را، كنى اختيار
    نه آنكه، برايش، تو بر پشت خويش
    براى كسيكه هيولاى مرگ
    ز بخشايش ذات پروردگار
    و از بهر آن كس كه در زندگى
    تو رزق خدا را پى روزيش
    به ايمان و جان و دل اميدوار
    شو اندر جهان و بر آن، غم مدار



  • عزيز دل جان و دلبند من
    پس از خود، منه، در نهان و بجهر
    دو انسان بنشسته در پالكى
    چپاول كنند و به آزش خورند
    كند سعى و در فرقه ى انس و جان
    بگيرد بكار و شود رستگار
    شود صاحب بخت و ديهيم و رخت
    بانگيزه ى آن، بدون امان
    شدى و گرفتار و در بند و خوار
    گنه كار و پست است و در خشم و قهر
    تباهى و جرم و وبال و گناه
    بر آرد بايمان و دينش خلل
    شود طاغى و ديو آلوده رخت
    فراهم نمودى و شد فتنه جو
    كمك باشى و يار و بار و بال
    روال خوش و پاك و بايسته نيست
    نمائى و سازى عمل در ديار
    به پيغمبر و آل پاكش درود
    بدست تو مى باشد و هر چه هست
    همى بود و خواهنده ى آن، بسى
    كند اختر زندگى را رصد
    تهيه كنى با غم و رنج و درد
    عمل مى كند در كش روزگار
    نهادى و فر و شكوه و جلال
    گرانمايه در ملك و شهر و ديار
    بانگيزه ى آن پريش و غمين
    به آزت اسير و گرفتار و زار
    برد در پلشتى و فسق و ضرار
    شود رانده از رحمت و عافيت
    شود در كمند گناهان خويش
    فراهم نمودى و بار وبال
    روال خوشايند و بايسته نيست
    نمائى پى زندگى راه كار
    كنى بار و حمل و كشانى بپيش
    ربود و خزان كرد و بى شاخ و برگ
    برايش بخواه، تا شود رستگار
    بود زنده و در برازندگى
    نشاط درون و دل افروزيش
    شو اندر جهان و بر آن، غم مدار
    شو اندر جهان و بر آن، غم مدار



/ 135