حكمت 423
همانا كه روزى، دو نوع و طريق
نخستين، تو را جويد و مال تست
پس آن كس كه خواهان دنياى پست
هيولاى مرگش نمايد كمين
وزين كاخ فانى، برونش برد
كسيكه سراى دگر را طلب
كهن دير گيتى، ورا، جستجو
كه تا او، از آن، روزيش را تمام
ستاند بدنيا و بلعد بكام
بدهر است و در كاروان فريق
دوم را تو مى جوئى و گال تست
بجان باشد و در يقين، ورشكست
ربايد ز دنيا و روى زمين
گريبان وى را بچنگش درد
كند با وجود و دل و جان و لب
كند در جهان و از او، پرس و جو
ستاند بدنيا و بلعد بكام
ستاند بدنيا و بلعد بكام
حكمت 424
همانا كه ياران پروردگار
كسانى بدهرند و در روزگار
كه بر بطن دنيا و دار فنا
بوقتيكه مردم بچشم هوس
بشكل نمايان و بر ظاهرش
بپايان آن جذب و سرگرم كار
بوقتيكه مردم به امروز آن
سراسيمه مشغول تا زندگى
بشمشير زهد و شرف، مى كشند
ز دنيا، از آنچه، كه ترسنده اند
كه اين رهروان را بشمشير غدر
ز دنيا، از آنچه، كه داننده اند
كه اين عابدان را در عالم رها
رها مى كنند و از آنش بدور
و بينا بجانند و با چشم دل
فزون بهره ور گشتن ديگران
كم و اندك از فايده بردن است
بكف جستن و بهره گيريشان
زيان و ضرار و ز كف دادن است
بجان و دل و فكرشان، دشمنند
همان را، كه مردم، به آن، در صفا
و با عقل و انديشه، در سازشند
كه مردم، به آن، طاغى و دشمنند
بانگيزه اين شريفان پاك
كتاب گران مايه دانسته شد
و با آن كتاب شريف و عظيم
هم آنان، شناسا، شدند و بعلم
به ايشان، كتاب خدا، در جهان
و با آن كتاب عظيم و بزرگ
هم آنان، بپا مانده اند و بجا
اميدى، فراتر، ز اميدشان
و ترسى گرانتر از آن بيمشان
ندانندش از خصلت و خيمشان
بزرگان و نيكان و والاتبار
جوانمرد و آزاده و رستگار
نظر افكنند و بر اصل بنا
سبك مغزى و پشه سان و مگس
نظر مى نمايند و بر زاهرش
شوند و ز حجله گهش، در فرار
دلال و جمال دل افروز آن
به نرد و قمارند و بارندگى
بدام تباه و فنا، مى كشند
وز آن، در فغان و هراسنده اند
بميراند و پى كند ارج و قدر
به ايمان و انديشه خواننده اند
كند خوار و سرگشته و بى بها
شوند و كنندش در اعماق گور
كه در گيتى و ورطه آب و گل
زبازار و سوق تجارت گران
تباهى و خسران و پژمردن است
ز دنيا و مكنت پذيريشان
بلا بارو از حسرت آمادن است
بديدار و بر پائيش در غمند
بسلمند و در سازش و باوفا
بجان و دل و ايده در نازشند
براه و روش، خصم و اهريمنند
بدنيا و گردونه ى گوى خاك
و حق بر احق، جذب و مانسته شد
فرامين و آيات و انذار و بيم
بپا و بنا كرده اقصار حلم
بجا ماند و شد مشعل آگهان
گران شان و در ارج و صولت، سترگ
فروزنده گشته بشام و دجا
نبينند و از وجد جاويدشان
ندانندش از خصلت و خيمشان
ندانندش از خصلت و خيمشان
حكمت 425
... و جان و دل، نقش و رنگ
كه عيش و خوشى و نشاط و سرور
و بار گناهان براى ابد
بجا ماند و ضرب و مشت و لگد
نمائيد و بر كار و كرده، درنگ
شود پاره از جان و افتد بدور
بجا ماند و ضرب و مشت و لگد
بجا ماند و ضرب و مشت و لگد