حكمت 018
هر آنكس پى خواهش و ميل خويش
مهار هوس را نمايد رها
اجل يورش آرد به بند نفس
كند صيد و لغزاندش در قفس
بتك تازد و ره نوردد به پيش
برى ماند از عقل و هوش و دها
كند صيد و لغزاندش در قفس
كند صيد و لغزاندش در قفس
حكمت 019
ز لغزيدن و خبط بخشندگان
بجان بگذريد و كز آنان، كسى
مگر آنكه دست خداى جهان
كه او را نمايد عزيز و بلند
برى از خطا و نژند و گزند
سخى و جوانمرد و كوشندگان
نلغزد بگردابه ى مفلسى
بدستش بود در عيان و نهان
برى از خطا و نژند و گزند
برى از خطا و نژند و گزند
حكمت 020
هيولاى ترس و لهيب هراس
پشيمانى و طيف شرمندگى
و فرصت، چو ابر رونده، عبور
همانا كه پرواى كار و مجال
مسازيدش از كف، بدور و رها
تباه و پريش و بدون بها
رفيق زيان است و دام حواس
قرين بياس است و درماندگى
نمايد ز انسان و گردد بدور
زمانى كه در آن، شكوفد كمال
تباه و پريش و بدون بها
تباه و پريش و بدون بها
حكمت 021
پى ما، نصيبى و حق و حقوق
و گر حق ما را، بما، پس دهند
هر آينه گيريم و اندر روال
و گر هم ندادند و از ما دريغ
تحمل، بسختى و اندوه و رنج
سوار كفلهاى بر اشتران
و گرچه كه اين شب رويها، دراز
عجين خطر باشد و جان گداز
در اصل است و بنيان و خون و عروق
بدست تواناى وارث نهند
كنيمش سراى شكوه و كمال
نمودند و غصب و تصرف، به تيغ
نمائيم و بر ضرب و شتم و شكنج
شويم و شود طى، مسيرگران
عجين خطر باشد و جان گداز
عجين خطر باشد و جان گداز