حكمت 314 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • بوقتى على را نشان طريق
    به چيزى كه بر فكرتش سازگار
    بفرمودش حضرت كه بر تو بجان
    كه شخص مرا رهنمائى كنى
    و من، خير و انديشه ام را در آن
    پس هر گه ترا طاعت و پيروى
    توام، پيروى كن بكار و عمل
    مياور بايمان پاكت خلل



  • همى داد و سمت و جهت، در فريق
    نبوده در آن مقطع آزگار
    بود لازم و فرض در انس و جان
    سخن گوئى و خودنمائى كنى
    كنم موشكافى و سنجش بر آن
    نكردم بگفتار تو رهروى
    مياور بايمان پاكت خلل
    مياور بايمان پاكت خلل



حكمت 314





  • روايت شده چون جناب امام
    بايلى گذشت و در آنجا، زنان
    پى گشتگان اشك رنگين چشم
    و حرب، كز بزرگان آن قوم و ايل
    مشرف شد اندر حضور امام
    زنان شمايان، مگر با خروش
    بمردانتان، سلطه و چيرگى
    وز اين ناله و داد و افغانشان
    نخواهيدشان، نهى و بسته دهان
    در اين ايده شد حرب روشن روان
    بپاى پياده، كه مولا، سوار
    امامش بگفتا كه رجعت نما
    پى چون تو شخصى، پياده روى
    بدنبال مانند من، در روال
    و بر حاكم و بهر فرمانروا
    براى خدا جو، گزند است و درد
    ذليلى و خوارى و زندان مرد



  • بكوفه روان شد، ز صفين و شام
    در انداوه بودند و نعره زنان
    روان مى نمودند و فرياد و خشم
    امير گرانمايه بود و جليل
    بفرمودش حضرت باندرز تام
    كه مى آيدم نعره هاشان بگوش
    بيايند و پيروزى و خيرگى
    تباهى ايمان و ايقانشان
    نمائيد و خاموش از هين و هان
    كه گردد بدنبال حضرت روان
    بره بود و از آن محل، رهسپار
    پياده ميا، تو، بدنبال ما
    جهش كردن و جستن و رهروى
    پلشت است و مردود و بار و بال
    بلا و غم است و شكست قوا
    ذليلى و خوارى و زندان مرد
    ذليلى و خوارى و زندان مرد



حكمت 315





  • چو بر كشتگان خوارج، على
    بگفتا: گرفتار اندوه و رنج
    كه بر خيلتان، شر و خسر و زيان
    كسيكه شما را در عالم، فريب
    بفگتندش اى رهبر مومنين
    چه كس آن كسان را، بدنيا، فريب
    بفرمودشان با بيان رسا
    عزازيل گمره كننده بدهر
    و انفاس اماره شان، بر بدى
    پى آرزوهاى تب دارشان
    زده گول و بنمود، مغرورشان
    ره معصيت را بر آنان گشود
    به پيروزى و چيرگى وعده داد
    تماميشان را، بسختى و رنج
    در آتش فكند و بويل شكنج



  • گذر كرد و با صوت و لحن جلى
    بباشيد و در بند درد و شكنج
    رسانيد و بر كندتان، آشيان
    بداد و كشانده، براه اريب
    زعيم و ابر قائد موقنين
    بداد و كشانده اريب و ريب؟
    كه در روز و شام و پگاه و مسا
    بيافكندشان در لجن زار قهر
    كشانيد و سوى روال ددى
    شفا دادن حال بيمارشان
    از ايمان و حق و شرف، دورشان
    همآغوشى اش را عيان وانمود
    بر آنان و بندى، بكشتن، نهاد
    در آتش فكند و بويل شكنج
    در آتش فكند و بويل شكنج



حكمت 316





  • از انجام اعمال زشت و شرار
    بهر جاى مخفى و در هر نهان
    كه شخص گواه خود بر آن حاكم است
    بجرم و بزه، ناظر و راقم است



  • معاصى بر ذات پروردگار
    بترسيد و دورى كنيدش، بجان
    بجرم و بزه، ناظر و راقم است
    بجرم و بزه، ناظر و راقم است



/ 135