حكمت 173
نباشد نكوئى و خوبى و خير
بخاموشى و در سكوت كسان
چنانكه در اسواق فخر و شرف
نباشد نكوئى و خير و خوشى
دل آرائى و پرتو دلكشى
بدنيا و در پهنه ى كهنه دير
كه با حكمتند و برنده لسان
بگفتار آلوده جهل و خرف
دل آرائى و پرتو دلكشى
دل آرائى و پرتو دلكشى
حكمت 174
دو، خواندن، نگشته، براهى، دو گون
مگر آنكه زان دو، يكى، گمرهيست
ز انصاف و حق و حقيقت، بريست
يكى زشت و ديگر خوش و باشگون
ز انصاف و حق و حقيقت، بريست
ز انصاف و حق و حقيقت، بريست
حكمت 175
هر آينه در حق، بترديد و شك
از آن دم كه دانستمش در جهان
اصيل است و سرمايه ى آگهان
نكردم نگاه و شرف را محك
اصيل است و سرمايه ى آگهان
اصيل است و سرمايه ى آگهان
حكمت 176
نگفتم دروغ و بجانم دروغ
نگرديده ام گمره و در جهان
نشد كس، زمن، گمره و مستهان
نشد گفته و گويش بيفروغ
نشد كس، زمن، گمره و مستهان
نشد كس، زمن، گمره و مستهان