حكمت 050
همانا، بدنيا و بحر وجود
بود آنكه بى خواهش و التماس
وز آنچه كه با خواهش و آرزوست
تباهى و اندوه و شرمندگى ست
رها گشتن از طعن و درماندگى ست
عطا و كرم كردن و بذل وجود
شود مايه ى حمد و شكر و سپاس
بفرط نياز و طلب، گفتگوست
رها گشتن از طعن و درماندگى ست
رها گشتن از طعن و درماندگى ست
حكمت 051
نباشد غنائى بسان خرد
نباشد نيازى همانند جهل
نميباشد ارثى نظير ادب
نباشد مددكارى و ياورى
همانند كنكاش در داورى
كه بر قله ى فخر و عزت، پرد
كه نابخردش را فروشد بسهل
كه نخلش دهد خوشه هاى رطب
همانند كنكاش در داورى
همانند كنكاش در داورى
حكمت 052
شكيبائى و صبر و طاقت، دو گون
شكيب بر آنچه، پسنديده ات
تحمل از آنچه كه مهرش بدل
تو مى دارى و بهر آنى، مقل
بنقش است و بدمنظر و خوش شگون
نميباشد و شاد در ديده ات
تو مى دارى و بهر آنى، مقل
تو مى دارى و بهر آنى، مقل
حكمت 053
هر آينه دارائى و نقد و مال
بدور از وطن، ميهن است و كمال
بدور از وطن، ميهن است و كمال
بدور از وطن، ميهن است و كمال