حكمت 093 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • و آنان كه ايمان، بدين مبين
    بدنيا و دور زمان پيروى
    سپس، با بيان درر باره گفت
    هر آينه يار محمد، كسى
    كه ذات خدا را ببحر وجود
    و گرچه كه خويشاونديش در جهان
    عدوى محمد، كسى در زمين
    كه امر خدا را نگيرد بكار
    و گرچه ز خويشان نزديك او
    بدهر است و هم نسبت و اهل كو



  • بياورده اند و بحق و يقين
    نمودند و در راهشان، رهروى
    كه گوش نيوشندگانش شنفت
    بجانست و در بينش و وارسى
    برد امر و با دل نمايد سجود
    بود دور و از چشم مردم نهان
    پلشت است و بر دين حق، در كمين
    شود دشمن مومن و نابكار
    بدهر است و هم نسبت و اهل كو
    بدهر است و هم نسبت و اهل كو



حكمت 093





  • هر آينه خوابى كه آن با يقين
    بود بهتر از آن نمازى كه ريب
    در آن باشد و شك و ترديد و عيب



  • بحق باشد و طبق آئين و دين
    در آن باشد و شك و ترديد و عيب
    در آن باشد و شك و ترديد و عيب



حكمت 094





  • بوقتى كه از يك روايتگرى
    حديثى شنيديد و در گوشتان
    بتدبير و انديشه در آن نظر
    نه بر لفظ و حيرانى ناقلش
    ازيرا كه از بهر الماس علم
    روايتگران، بس زياد و فزون
    وليكن، تعقل گران، در جهان
    كمند ولگد خورده ى ابلهان



  • بيانساز نقل و حكايتگرى
    شد آويز و نقشينه ى هوشتان
    نمائيد و فكرت بكنه خبر
    تباهى و بيفكرى حاملش
    در ولعل و ياقوت و ميناى حلم
    بدهرند و در روزگار و قرون
    كمند ولگد خورده ى ابلهان
    كمند ولگد خورده ى ابلهان



حكمت 095





  • على حجت ذات پروردگار
    ز گوينده اى وصف حالى شنيد
    كه ما، طبق امر خدا، آمديم
    و بر سوى او، رجعت و بازگشت
    على، حكمت و عدل محض و شرف
    كه ما از خدائيم و امر احق
    بشاهنشهى خدا، اعتراف
    و بر سوى او، رجعت و بازگشت
    بود اعترافى كه ما در جهان
    بنا بودى و بر تباهى خويش
    فنازائى و بى پناهى خويش



  • امير سراپرده ى روزگار
    كه مى گفت و آهى ز دل مى كشيد
    بدنيا و خرگاه بودن، زديم
    نمائيم و در كوچ و سيريم و گشت
    بفرمود و كردش شعار و هدف
    بود اصل اقرار بر ذات حق
    نمائيم و مخدوش شرك و خلاف
    كنيم و به پرواز و سيريم و گشت
    بر آنيم و آماج تنبيه و هان
    فنازائى و بى پناهى خويش
    فنازائى و بى پناهى خويش



حكمت 096





  • گروهى، على را بر و پيش رو
    و او سر به سوى خدا كرد و گفت
    الهى، بنفسم، تو داناترى
    و من، بر خودم، از تماميشان
    دل آگاه و مسبوق و داناترم
    خدايا، تو ما را، بدور زمان
    نكوتر، جهت بخش و كن برقرار
    بيامرزمان زانچه كز بهر ما
    ندانند و گم مانده و در خفا



  • ستودندش از كار و اخلاق و خو
    دل عالمى را از اين گفته سفت
    ز من، برنهادم، تو بيناترى
    خردمند و نامى و عاميشان
    بديروز و آينده، بيناترم
    از آنچه كه ايشان، كنندش گمان
    جهان محور عزت و افتخار
    ندانند و گم مانده و در خفا
    ندانند و گم مانده و در خفا



/ 135