و آنان كه ايمان، بدين مبين
بدنيا و دور زمان پيروى
سپس، با بيان درر باره گفت
هر آينه يار محمد، كسى
كه ذات خدا را ببحر وجود
و گرچه كه خويشاونديش در جهان
عدوى محمد، كسى در زمين
كه امر خدا را نگيرد بكار
و گرچه ز خويشان نزديك او
بدهر است و هم نسبت و اهل كو
بياورده اند و بحق و يقين
نمودند و در راهشان، رهروى
كه گوش نيوشندگانش شنفت
بجانست و در بينش و وارسى
برد امر و با دل نمايد سجود
بود دور و از چشم مردم نهان
پلشت است و بر دين حق، در كمين
شود دشمن مومن و نابكار
بدهر است و هم نسبت و اهل كو
بدهر است و هم نسبت و اهل كو
حكمت 093
هر آينه خوابى كه آن با يقين
بود بهتر از آن نمازى كه ريب
در آن باشد و شك و ترديد و عيب
بحق باشد و طبق آئين و دين
در آن باشد و شك و ترديد و عيب
در آن باشد و شك و ترديد و عيب
حكمت 094
بوقتى كه از يك روايتگرى
حديثى شنيديد و در گوشتان
بتدبير و انديشه در آن نظر
نه بر لفظ و حيرانى ناقلش
ازيرا كه از بهر الماس علم
روايتگران، بس زياد و فزون
وليكن، تعقل گران، در جهان
كمند ولگد خورده ى ابلهان
بيانساز نقل و حكايتگرى
شد آويز و نقشينه ى هوشتان
نمائيد و فكرت بكنه خبر
تباهى و بيفكرى حاملش
در ولعل و ياقوت و ميناى حلم
بدهرند و در روزگار و قرون
كمند ولگد خورده ى ابلهان
كمند ولگد خورده ى ابلهان
حكمت 095
على حجت ذات پروردگار
ز گوينده اى وصف حالى شنيد
كه ما، طبق امر خدا، آمديم
و بر سوى او، رجعت و بازگشت
على، حكمت و عدل محض و شرف
كه ما از خدائيم و امر احق
بشاهنشهى خدا، اعتراف
و بر سوى او، رجعت و بازگشت
بود اعترافى كه ما در جهان
بنا بودى و بر تباهى خويش
فنازائى و بى پناهى خويش
امير سراپرده ى روزگار
كه مى گفت و آهى ز دل مى كشيد
بدنيا و خرگاه بودن، زديم
نمائيم و در كوچ و سيريم و گشت
بفرمود و كردش شعار و هدف
بود اصل اقرار بر ذات حق
نمائيم و مخدوش شرك و خلاف
كنيم و به پرواز و سيريم و گشت
بر آنيم و آماج تنبيه و هان
فنازائى و بى پناهى خويش
فنازائى و بى پناهى خويش
حكمت 096
گروهى، على را بر و پيش رو
و او سر به سوى خدا كرد و گفت
الهى، بنفسم، تو داناترى
و من، بر خودم، از تماميشان
دل آگاه و مسبوق و داناترم
خدايا، تو ما را، بدور زمان
نكوتر، جهت بخش و كن برقرار
بيامرزمان زانچه كز بهر ما
ندانند و گم مانده و در خفا
ستودندش از كار و اخلاق و خو
دل عالمى را از اين گفته سفت
ز من، برنهادم، تو بيناترى
خردمند و نامى و عاميشان
بديروز و آينده، بيناترم
از آنچه كه ايشان، كنندش گمان
جهان محور عزت و افتخار
ندانند و گم مانده و در خفا
ندانند و گم مانده و در خفا