حكمت 447
ز شخص شخيص گرام امام
كز آنان، كدامينشان، برترين
بفرمودشان در جواب سوال
چكامه سرايان، بچوگان تاخت
كه مخصوص ميدان شرط و گرو
نتازانده اند و بسر حد اوج
كه تا اينكه پايان گفتارشان
به نزد ربايندگى نيش
و گر از پى دادن برترى
نباشد علاجى و زان چاره اى
پس آن پادشاه پلشت و ضليل
كه او، امر القيس شيرين سخن
بملك عرب بود در انجمن
سوالى شد از شاعران بنام
بفن كلامند و از سرترين
بلحن فصيح و در اوج كمال
سوار باسبان با زين و ساخت
بفن كلامند و گفتار نو
نپيوسته اندش به تنفيذ فوج
كمال و نمودار پندارشان
شناسنده گردد مقام ويش
بر شاعرى و در آن سرترى
ببايد نمايان شود فاره اى
بود برتر و در عقيدت ذليل
بملك عرب بود در انجمن
بملك عرب بود در انجمن
حكمت 448
مگر مرد آزاد و وارسته اى
نباشد بدنيا و روى زمين
كه ته مانده ى اين طعام پلشت
كه دارد ميان دهانش، رها
به انفاستان، در سراى جهان
بهائى، بجز عدن خلد، بهشت
پس آن جمله را، جز به آنها، بدهر
بتعويض و بيع و خريد و فروش
مسازيد و در عبرت آئيد و هوش
جوانمرد و فرزام و شايسته اى
در اكناف دهر و يسار و يمين
خون آلود و چركين و مذموم و نشت
كند بهر اهلش بهوش و دها
اقامتگه و مكتب آگهان
نمى باشد و قصر و زرينه خشت
ببازار مكاره ى خشم و قهر
مسازيد و در عبرت آئيد و هوش
مسازيد و در عبرت آئيد و هوش