حكمت 028
بوقتى كه تو در سراى فنا
اجل، مى نمايد رخ و كام مرگ
چه زودت، ملاقات آنى، به پيش
همى آيد و مى كشاند به خويش
كنى پشت و دل بركنى، زين بنا
چو تندر كشد، شعله بر شاخ و برگ
همى آيد و مى كشاند به خويش
همى آيد و مى كشاند به خويش
حكمت 029
بترسيد و پرهيز و دورى كنيد
بذات خداوندگار جهان
هر آينه پنهان نموده، بدهر
كه گويا، كرم كرد و بخشيده است
جهانتاب عفوش درخشيده است
ز طغيان گرمى و صبورى كنيد
قسم مى خورم در عيان و نهان
گناهانتان را بخشكى و بحر
جهانتاب عفوش درخشيده است
جهانتاب عفوش درخشيده است
حكمت 030
هر آينه ايمان، بروى چهار
شكيبائى و عدل و داد و يقين
كز آن جمله، صبر و شكيب و توان
بر اصل چهار و گهر پايه است
وفادارى و مهر و دلبستگى
هراسيدن و وحشت و خوف و ترس
و پاكى و تقوا و زهد و شرف
پى حاصل و خرمنش، انتظار
پس هر كس، بعدن برين و بهشت
بدلبستگى بود و جوينده اش
هوسهاى نفس خودش را، بدل
و ز آنها، بپوشد دل و جان و چشم
هر آنكس كه از آتش دردناك
گريزنده گردد ز مال حرام
هر آنكس كه در دار دنياى پست
غم و درد و اندوه خود را سبك
هر آنكه پى مرگ و مير و فنا
به پندار و كردار نيكو، شتاب
يقين از آنها، بر اصل چهار
بجان و دل و ديده، بينا شدن
در آفاق جانبخش هوش و دها
رسيدن، باصل حقايق، بدل
گرفتن، بجان، عبرت از ديگران
رسوم و روشهاى بگذشتگان
پس، هر كس كه در زيركى، شد بصير
ره مستقيمش، شده آشكار
و هر كس، كه در دهر و در ماسوى است
برايش، هويدا شد و آشكار
ببگرفتن وعظ و اندرز و پند
شناسا شد و داند اندر جهان
و هر كس، پى كسب عبرت بدل
شناساشد و مرد داناى كار
بر آن طرز بايسته، مانسته است
كه همراه اسلاف و پيشينيان
و عدل از آنها، بر اصل چهار
بباريكى و دقت در نظر
به پى بردن و درك و فهم درست
رسيدن بكنه كمال و خرد
بفرمان نيكو و بر حكم پاك
شكيبائى حقه را پايدار
پس هر كس كه دقت نمود و درست
بر آن كنه دانائى و بحر علم
صدفهاى والاى انديشه را
بر آرد بچنگ و نمايد شكار
و هر كس كه كنه خرد را بجست
بفرمان احكام دين مبين
بحق، حكم بايسته صادر نمود
هر آنكس شكيبا و شخص صبور
بكار خودش، كو تهى، در عمل
بما بين مردم كند زندگى
جهاد از آنها بر اصل چهار
نخست: حكم و امر بمعروف حق
دوم: نهى از منكر و كار زشت
سوم: صحت و عصمت و راستى
بگفتار و نشر كلام و سخن
چهارم: بدل، دشمنى با بدان
پس هر كس كه امر به معروف حق
همه مومنين را بجان ياورى
توانايشان مى نمايد بكار
هر آنكس كه نهى ز منكر كند
دماغ دورويان ودد را بخاك
و هر كس كه در لحن و گفتار خويش
هر آنچه بر او بوده، با جان، بجا
هر آنكس كه با ديو و دد دشمنى
و بهر خداوند سبحان و پاك
خدا بهر او، بر تماميشان
بخشم آيد و روز اجر و جزا
و كفر و پلشتى بروى چهار
تجسس، بلجبازى و دشمنى
و اظهار كبر و غرور و عناد
زد و خورد و از حق و حرمت، بدور
و از راه پاك و درست انحراف
نفاق و جدايى و كيد و شقاق
پس آنكس كه بيجا، تفحص كند
براه درست و ميانه روى
ز شيطان مردود پست و رجيم
كسى كه بانگيزه ى جهل خويش
زياده تجسس نمايد بكار
هر آينه كوريش، از حق، بدل
كسى كه ز حق، دست خود را كشد
همانا كه شايستگى، نزد او
و زشتى بچشمان كورش، نكو
بمستى و گمراهيش، گنگ و مست
كسى كه كند كينه و دشمنى
و از زير بار يقين و شرف
كند شانه اش را رها و تهى
همانا كه انواع راهش بدهر
و كار و روالش، پريشان و سخت
طريق برون گشتنش تار و تنگ
و ترديد و شك و گمان، بر چهار
هراسيدن از كار نيك و تماس
و بيهوده پندار و گفت و شنود
دو دل بودن و پست و حيران بكار
و گردن نهادن بظلم و ستم
پس آنكس، كه گفت و شنود و جدال
نموده بخود، عادت و پيشه اش
شبش، بامداد و دل او سپيد
و بر آنكسيكه هر آنچه ز خويش
بترساند و سازدش در هراس
بسوى عقب، مى شود، رهسپار
كسى كه بگرداب واماندگى
پريشان و حيران و سرگشته حال
و سمهاى ديوان، و را، پايمال
كسى كه بنا بودى آخرت
شود مايل و بر فنا، تن دهد
بدنيا و در آخرت، خوار و زار
تبه گردد و ناتوان و نزار
ستون است و مستحكم و استوار
جهاد و صف آرايى متقين
بايمان و تخليص روح و روان
كه بر سالكان، گنج و سرمايه است
علاقه بايمان و وابستگى
بدل كردنش بار و پيوند و غرس
بدنيا و اندر امور و حرف
كشيدن، بايمان و در روزگار
گلستان و اقصار زرينه خشت
هوادار و خواهان و پوينده اش
نمايد فراموش و از جان، بهل
نگردد بر افناى ميلش، بخشم
بترسيد و از رنج ويل و مغاك
نبلعد، بد و ناروا را، بكام
شود پارسا و از آن، دل، گسست
شمرد و لهيب بلا را خنك
كشد انتظار هجوم بلا
نمايد پى اجر و مزد و ثواب
اساس است و در زندگى، راه كار
توانا و هشيار و دانا شدن
گرفتن، ز گنجينه هايش بها
شدن از تباهى و غفلت، بهل
رها گشتن از قيد بازيگران
برنج و بلا و غم آغشتگان
دل آگاه و شخص هژبر و هژير
كند آخرت را بجهدش شكار
چو گلخانه ى حكمت و راه راست
جهت بخش و سر لوحه ى راه كار
ز احوال دنياى شرو گزند
چه بايد كند در عيان و نهان
ز محدوده ورطه ى آب و گل
بصير و دل آگاه و حكمت شعار
حكيم و خردمند و دانسته است
براه و روش بود و اندر ميان
بنا گشته و محكم و استوار
ز جهل و تشتت، شدن بر حذر
بانديشه ى پاك و چالاك و چست
كه تاجيب نابخردى را درد
ستيغ شرف، قله تابناك
نگهدارى محكم و استوار
بفهميد و در مغزش انديشه رست
كند درك و يابد بدرياى حلم
نجات و رهائى و حق پيشه را
حقيقت شود در دلش آشكار
دلير است و چالاك و رست و درست
بقانون اسلام و حق و يقين
بر آن ساحل فوزش آمد فرود
بجان بود و از تند و كندى، بدور
نكرد و نياورده بر آن خلل
بخوش نامى و فخر وار زندگى
بود بر قرار و به پى، استوار
به نيكى و كردار خير و احق
پلشتى در حاصل و بذر و كشت
درستى و پاكى و بى كاستى
بيان كردن بى دروغ و محن
ستمكارگان و گروه ددان
كند در روال درست و احق
نمود و بكردارشان داورى
ببخشد بر اعمالشان اعتبار
براى ددان لحد نكبت كند
بماليد و افكندشان در مغاك
بحق باشد و مرد آئين و كيش
بياورده در روز و شام و دجا
نمود و برانداز اهريمنى
شده در زمين و زمان خشمناك
بهمراه و همكار و حاميشان
كند شادمانش بمزد و سزا
ستون استوار است و بر ننگ و عار
تعمق، بخشم است و اهريمنى
پى مردمان است و كين و فساد
شدن، در روال و نمودن، فجور
بجانست و كار پلشت و خلاف
بپا كردنست و غبار نفاق
بوسواس و مكرش تجسس كند
نبنهاده گام، و كند پيروى
دد و كنده ى نار ويل جحيم
قدمهاى طغيان گذارد به پيش
شود مايل و عامل ننگ و عار
بود جاودان و ز نيكى، بهل
دلش را بزهر غرورش كشد
پلشت است و در كام نكبت فرو
پسنديده مى گردد و خنده رو
زبان بسته مى گردد و خوار و پست
پلشتى و زشتى و اهريمنى
درستى و حق و حقوق حرف
در انجام حق و شرف، كوتهى
شود مشكل و پر زخاشاك قهر
فرومانده مى گردد و تاره بخت
براه و روش باشد و بار ننگ
بن فاسد است و پى ننگ و عار
ببدكارگان پريشان حواس
تباهى اصل و اساس وجود
مردد در انديشه ى و نابكار
بپا دارى مكر و بار الم
ستم راو راه وبال و زوال
نقوش دل و جان و انديشه اش
نگردد بنور اميد و نويد
ز حق دارد و قصد كارش، به پيش
گرفتار و زار و پريشان حواس
كشد دست خود ز اجراى كار
دو دل ماند و در فروماندگى
بجان باشد و در زوال و وبال
كند در جهان و دهد گوشمال
و دنيا و آمرزش و مغفرت
بفرقش كلاه حماقت نهد
تبه گردد و ناتوان و نزار
تبه گردد و ناتوان و نزار