حكمت 028 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكمت 028





  • بوقتى كه تو در سراى فنا
    اجل، مى نمايد رخ و كام مرگ
    چه زودت، ملاقات آنى، به پيش
    همى آيد و مى كشاند به خويش



  • كنى پشت و دل بركنى، زين بنا
    چو تندر كشد، شعله بر شاخ و برگ
    همى آيد و مى كشاند به خويش
    همى آيد و مى كشاند به خويش



حكمت 029





  • بترسيد و پرهيز و دورى كنيد
    بذات خداوندگار جهان
    هر آينه پنهان نموده، بدهر
    كه گويا، كرم كرد و بخشيده است
    جهانتاب عفوش درخشيده است



  • ز طغيان گرمى و صبورى كنيد
    قسم مى خورم در عيان و نهان
    گناهانتان را بخشكى و بحر
    جهانتاب عفوش درخشيده است
    جهانتاب عفوش درخشيده است



حكمت 030





  • هر آينه ايمان، بروى چهار
    شكيبائى و عدل و داد و يقين
    كز آن جمله، صبر و شكيب و توان
    بر اصل چهار و گهر پايه است
    وفادارى و مهر و دلبستگى
    هراسيدن و وحشت و خوف و ترس
    و پاكى و تقوا و زهد و شرف
    پى حاصل و خرمنش، انتظار
    پس هر كس، بعدن برين و بهشت
    بدلبستگى بود و جوينده اش
    هوسهاى نفس خودش را، بدل
    و ز آنها، بپوشد دل و جان و چشم
    هر آنكس كه از آتش دردناك
    گريزنده گردد ز مال حرام
    هر آنكس كه در دار دنياى پست
    غم و درد و اندوه خود را سبك
    هر آنكه پى مرگ و مير و فنا
    به پندار و كردار نيكو، شتاب
    يقين از آنها، بر اصل چهار
    بجان و دل و ديده، بينا شدن
    در آفاق جانبخش هوش و دها
    رسيدن، باصل حقايق، بدل
    گرفتن، بجان، عبرت از ديگران
    رسوم و روشهاى بگذشتگان
    پس، هر كس كه در زيركى، شد بصير
    ره مستقيمش، شده آشكار
    و هر كس، كه در دهر و در ماسوى است
    برايش، هويدا شد و آشكار
    ببگرفتن وعظ و اندرز و پند
    شناسا شد و داند اندر جهان
    و هر كس، پى كسب عبرت بدل
    شناساشد و مرد داناى كار
    بر آن طرز بايسته، مانسته است
    كه همراه اسلاف و پيشينيان
    و عدل از آنها، بر اصل چهار
    بباريكى و دقت در نظر
    به پى بردن و درك و فهم درست
    رسيدن بكنه كمال و خرد
    بفرمان نيكو و بر حكم پاك
    شكيبائى حقه را پايدار
    پس هر كس كه دقت نمود و درست
    بر آن كنه دانائى و بحر علم
    صدفهاى والاى انديشه را
    بر آرد بچنگ و نمايد شكار
    و هر كس كه كنه خرد را بجست
    بفرمان احكام دين مبين
    بحق، حكم بايسته صادر نمود
    هر آنكس شكيبا و شخص صبور
    بكار خودش، كو تهى، در عمل
    بما بين مردم كند زندگى
    جهاد از آنها بر اصل چهار
    نخست: حكم و امر بمعروف حق
    دوم: نهى از منكر و كار زشت
    سوم: صحت و عصمت و راستى
    بگفتار و نشر كلام و سخن
    چهارم: بدل، دشمنى با بدان
    پس هر كس كه امر به معروف حق
    همه مومنين را بجان ياورى
    توانايشان مى نمايد بكار
    هر آنكس كه نهى ز منكر كند
    دماغ دورويان ودد را بخاك
    و هر كس كه در لحن و گفتار خويش
    هر آنچه بر او بوده، با جان، بجا
    هر آنكس كه با ديو و دد دشمنى
    و بهر خداوند سبحان و پاك
    خدا بهر او، بر تماميشان
    بخشم آيد و روز اجر و جزا
    و كفر و پلشتى بروى چهار
    تجسس، بلجبازى و دشمنى
    و اظهار كبر و غرور و عناد
    زد و خورد و از حق و حرمت، بدور
    و از راه پاك و درست انحراف
    نفاق و جدايى و كيد و شقاق
    پس آنكس كه بيجا، تفحص كند
    براه درست و ميانه روى
    ز شيطان مردود پست و رجيم
    كسى كه بانگيزه ى جهل خويش
    زياده تجسس نمايد بكار
    هر آينه كوريش، از حق، بدل
    كسى كه ز حق، دست خود را كشد
    همانا كه شايستگى، نزد او
    و زشتى بچشمان كورش، نكو
    بمستى و گمراهيش، گنگ و مست
    كسى كه كند كينه و دشمنى
    و از زير بار يقين و شرف
    كند شانه اش را رها و تهى
    همانا كه انواع راهش بدهر
    و كار و روالش، پريشان و سخت
    طريق برون گشتنش تار و تنگ
    و ترديد و شك و گمان، بر چهار
    هراسيدن از كار نيك و تماس
    و بيهوده پندار و گفت و شنود
    دو دل بودن و پست و حيران بكار
    و گردن نهادن بظلم و ستم
    پس آنكس، كه گفت و شنود و جدال
    نموده بخود، عادت و پيشه اش
    شبش، بامداد و دل او سپيد
    و بر آنكسيكه هر آنچه ز خويش
    بترساند و سازدش در هراس
    بسوى عقب، مى شود، رهسپار
    كسى كه بگرداب واماندگى
    پريشان و حيران و سرگشته حال
    و سمهاى ديوان، و را، پايمال
    كسى كه بنا بودى آخرت
    شود مايل و بر فنا، تن دهد
    بدنيا و در آخرت، خوار و زار
    تبه گردد و ناتوان و نزار



  • ستون است و مستحكم و استوار
    جهاد و صف آرايى متقين
    بايمان و تخليص روح و روان
    كه بر سالكان، گنج و سرمايه است
    علاقه بايمان و وابستگى
    بدل كردنش بار و پيوند و غرس
    بدنيا و اندر امور و حرف
    كشيدن، بايمان و در روزگار
    گلستان و اقصار زرينه خشت
    هوادار و خواهان و پوينده اش
    نمايد فراموش و از جان، بهل
    نگردد بر افناى ميلش، بخشم
    بترسيد و از رنج ويل و مغاك
    نبلعد، بد و ناروا را، بكام
    شود پارسا و از آن، دل، گسست
    شمرد و لهيب بلا را خنك
    كشد انتظار هجوم بلا
    نمايد پى اجر و مزد و ثواب
    اساس است و در زندگى، راه كار
    توانا و هشيار و دانا شدن
    گرفتن، ز گنجينه هايش بها
    شدن از تباهى و غفلت، بهل
    رها گشتن از قيد بازيگران
    برنج و بلا و غم آغشتگان
    دل آگاه و شخص هژبر و هژير
    كند آخرت را بجهدش شكار
    چو گلخانه ى حكمت و راه راست
    جهت بخش و سر لوحه ى راه كار
    ز احوال دنياى شرو گزند
    چه بايد كند در عيان و نهان
    ز محدوده ورطه ى آب و گل
    بصير و دل آگاه و حكمت شعار
    حكيم و خردمند و دانسته است
    براه و روش بود و اندر ميان
    بنا گشته و محكم و استوار
    ز جهل و تشتت، شدن بر حذر
    بانديشه ى پاك و چالاك و چست
    كه تاجيب نابخردى را درد
    ستيغ شرف، قله تابناك
    نگهدارى محكم و استوار
    بفهميد و در مغزش انديشه رست
    كند درك و يابد بدرياى حلم
    نجات و رهائى و حق پيشه را
    حقيقت شود در دلش آشكار
    دلير است و چالاك و رست و درست
    بقانون اسلام و حق و يقين
    بر آن ساحل فوزش آمد فرود
    بجان بود و از تند و كندى، بدور
    نكرد و نياورده بر آن خلل
    بخوش نامى و فخر وار زندگى
    بود بر قرار و به پى، استوار
    به نيكى و كردار خير و احق
    پلشتى در حاصل و بذر و كشت
    درستى و پاكى و بى كاستى
    بيان كردن بى دروغ و محن
    ستمكارگان و گروه ددان
    كند در روال درست و احق
    نمود و بكردارشان داورى
    ببخشد بر اعمالشان اعتبار
    براى ددان لحد نكبت كند
    بماليد و افكندشان در مغاك
    بحق باشد و مرد آئين و كيش
    بياورده در روز و شام و دجا
    نمود و برانداز اهريمنى
    شده در زمين و زمان خشمناك
    بهمراه و همكار و حاميشان
    كند شادمانش بمزد و سزا
    ستون استوار است و بر ننگ و عار
    تعمق، بخشم است و اهريمنى
    پى مردمان است و كين و فساد
    شدن، در روال و نمودن، فجور
    بجانست و كار پلشت و خلاف
    بپا كردنست و غبار نفاق
    بوسواس و مكرش تجسس كند
    نبنهاده گام، و كند پيروى
    دد و كنده ى نار ويل جحيم
    قدمهاى طغيان گذارد به پيش
    شود مايل و عامل ننگ و عار
    بود جاودان و ز نيكى، بهل
    دلش را بزهر غرورش كشد
    پلشت است و در كام نكبت فرو
    پسنديده مى گردد و خنده رو
    زبان بسته مى گردد و خوار و پست
    پلشتى و زشتى و اهريمنى
    درستى و حق و حقوق حرف
    در انجام حق و شرف، كوتهى
    شود مشكل و پر زخاشاك قهر
    فرومانده مى گردد و تاره بخت
    براه و روش باشد و بار ننگ
    بن فاسد است و پى ننگ و عار
    ببدكارگان پريشان حواس
    تباهى اصل و اساس وجود
    مردد در انديشه ى و نابكار
    بپا دارى مكر و بار الم
    ستم راو راه وبال و زوال
    نقوش دل و جان و انديشه اش
    نگردد بنور اميد و نويد
    ز حق دارد و قصد كارش، به پيش
    گرفتار و زار و پريشان حواس
    كشد دست خود ز اجراى كار
    دو دل ماند و در فروماندگى
    بجان باشد و در زوال و وبال
    كند در جهان و دهد گوشمال
    و دنيا و آمرزش و مغفرت
    بفرقش كلاه حماقت نهد
    تبه گردد و ناتوان و نزار
    تبه گردد و ناتوان و نزار



/ 135