حكمت 267
طمع، بر سر آب پاك و زلال
شره، بر كسى، رخصت بازگشت
بود ضامنى كه بدون وفا
بسا تشنه و مرد نوشنده اى
به پيش از زمانى كز آب روان
گلوگير و آشفته حال و پريش
هر اندازه ارج و بزرگى و قدر
شود رغبت و ميل كسبش، فزون
غم و رنج فقدان آن، بيكران
اميد فزاينده و آرزو
بچشمان بينائى و عقل و هوش
و روزى و بهره، شتابان بپيش
كسى را كه سويش نگردد روان
نباشد پى كسب و كارش دوان
كشد آدمى را و آرد زوال
نبخشد بجاه و مكان نشست
بكار است و بى بهره و بيصفا
به رفع عطش شخص كوشنده اى
شود سير و شاداب و شادان روان
شود خسته جان و دل آزار و ريش
ز چيزى كه بر آن ز اعماق صدر
ز اندازه و حد و وصفش، برون
شود بر هواخواه و بار گران
و زان رغبت و خواهش و گفتگو
زند تير كورى و سيلى بگوش
همى آيد و ميكشد سوى خويش
نباشد پى كسب و كارش دوان
نباشد پى كسب و كارش دوان
حكمت 268
الهى... بدرگاه پاكت پناه
از اينكه بچشمان خلق ديار
بنيكى و جان و دلم، در جهان
بنزد تو چركين و زشت و پلشت
بنحوى كه خود را بر مردمان
بنقش دوروئى و مكر و ريا
برى از نكوئى و شرم و حيا
برم در شب و روز و عصر و پگاه
كند ظاهرم جلوه ى آشكار
به آنچه كه ميدارمش در نهان
به راه و روش باشد و سير و گشت
كنم حفظ و در زمره ى خادمان
برى از نكوئى و شرم و حيا
برى از نكوئى و شرم و حيا