حكمت 392
پى روح بيمار و جان مريض
دعا و ثنا كردن و چشم زخم
همانا كه جادو و سحر و شگون
ولى، فال زشت و بدو ناروا
همانند آنكه تبى در روال
نباشد درست و ندارد اثر
و بوى خوش و شهدشان و عسل
نگه كردن سبزه زاران و دشت
فسونى و سحرند و كاندر سپنج
زدايند و برنا علاجان، شفا
دوايند و از بهر دلها، صفا
گرفتار و درمانده در حضيض
براى شفا جستن از درد ضخم
اثر بخشد و رامشى و سكون
تبه ساز نيرو و روح و قوا
بود درد واگير و راه زوال
بود در زمين و زمان، بى ثمر
سوارى در دشت و كوه و كتل
بهنگام تفريح و در سير و گشت
غم و درد و دل را و اندوه و رنج
دوايند و از بهر دلها، صفا
دوايند و از بهر دلها، صفا
حكمت 393
بمردم، هماهنگ و همدم، شدن
بود رستگارى و خير و صلاح
در آشوبشان، ناو امن و فلاح
شريك گرفتارى و غم شدن
در آشوبشان، ناو امن و فلاح
در آشوبشان، ناو امن و فلاح
حكمت 394
بفردى كه در محضر آنجناب
كلامى ببال زبانش براند
كه مانند او را... ز گفتار آن
بسى كوچك و ناتوانش گمان
بپاسخ... مقام گرام امام
پريدى، به پيش از زمانى كه پر
زدى بانگ و كردى خروش و غريو
بهنگام خردى همانند ديو
سخن راند و در نشر و گفته، شتاب
شتابانه در اوج سرعت كشاند
بيان كردن مشكل كار آن
عيان مى نمودند و خرد زمان
بگفت و زدش پالهنگ و لگام
در آرى و گردد بجانت، سپر
بهنگام خردى همانند ديو
بهنگام خردى همانند ديو