حكمت 363
نمى باشد ارجى، ز اسلام پاك
نميباشد عزى، گهر پايه تر
نباشد حصار و دژو سنگرى
شفيعى رهاننده تر در جهان
نباشد مقامى، گرانمايه تر
و مالى، پى فاقه و درد و رنج
امانتر، ز ارضاى بر توشه اى
هر آنكس بر آنچه كه بر او رسيد
بپيوسته، بر مهد آسودگى
بدنيا و در ملك و شهر وجود
كه ميل بدنيا و دهر فنا
كليد بلازاترين درد و رنج
جهان مركب وحشى آه و درد
پلشتى و رشك و فساد و غرور
بشر را در افتادن منجلاب
تبهكارى و شر و كردار بد
تمام بديها و هر چه فساد
كند، روى هم، خرمن و ريس و دام
كشد آدمى را بسوى كنام
گراميتر و روشن و تابناك
ز تقواى شايسته پرمايه تر
نكوتر ز پرهيز و روشنگرى
نباشد چو توبه، بجهر و نهان
ز گنج قناعت، قوى پايه تر
نباشد دژى، در سراى سپنج
كه شد عايد و گر بود خوشه اى
قناعت نمايد برزق حصيد
امان گشته، از رنج و فرسودگى
بگلزار آسايش آمد فرود
شبستان اندوه و آه و بلا
غم است و پريشى و ضرب و شكنج
فقان است و بنيان كن جان مرد
شره بارگى و گناه و فجور
صلا مى زنند و به ويل غذاب
پلشتى و پندار و گفتار دد
بكون است و زشتى و فسق و عناد
كشد آدمى را بسوى كنام
كشد آدمى را بسوى كنام
حكمت 364
هلا... جا براى مرد روشن روان
پى دين و دنيا، بود بر چهار
نخست: مرد دانا كه با دانشش
دوم: جاهليكه در او، ننگ و عار
از اينكه بياموزد و رستگار
شود از ندانى و شر و ضرار
شريف و در اسلام و حق پر توان
كس و بر دل و دوششان استوار
كند كار بايسته با بينشش
نباشد بتعليم و در جهد كار
شود از ندانى و شر و ضرار
شود از ندانى و شر و ضرار