حكمت 072 - ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

حمید قاضی خاکیاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكمت 072





  • هر آنچه كه آيد بحد و شمار
    هر آنچه كه بايد رسد، مى رسد
    شود قسمت و بهر روزى، رصد



  • شود فانى و بر عدم رهسپار
    شود قسمت و بهر روزى، رصد
    شود قسمت و بهر روزى، رصد



حكمت 073





  • هر آنگه بدور زمانه امور
    بسامان رسانى و انجامشان
    بآغازشان، سنجش در عمل
    شود، تا بر آنها، نيايد خلل



  • بدل، مشتبه گشت و مستور و كور
    گره بستن و رتق و فرجامشان
    شود، تا بر آنها، نيايد خلل
    شود، تا بر آنها، نيايد خلل



حكمت 074





  • هلا، دار دنياى تيره سرشت
    زمن، بگذر و از دو چشمم، بدور
    تو، آيا؟ جمال خودت را، بمن
    و يا اينكه بهرم بشوقى و ذوق
    بسوى خودت مى كشى و، فريب
    همانا كه نزديك و در ره، مباد
    چه دور است و در حد و فاصل، بعيد
    برو ديگرى را، بمكرت فريب
    مرا، در ديار غم و درد و رنج
    تو را، من، اكيدا، سه باره، طلاق
    كه در آن، دگر، رجعت و بازگشت
    سراپرده ى زندگانى تو
    بلندى و ارجت، كم و اندك است
    اميد دل و آرزوى تو پست
    و، اى، واى و افسوس و افغان و آه
    و دورى مقصود و سير و سفر
    و سختى جاى و رود و مكان
    محل زمين لرزه ى پرتكان



  • عجوز كهنسال و فرتوت و زشت
    نهان گرد و ويرانه و سر بگور
    كنى، عرضه در روزگار و زمن
    مرا خواهى و بخشيم تاج و طوق؟
    دهى، در اريب و ريبم، شريب؟
    زمان تو و عصر شر و فساد
    هواى تو و آرزوى و عيد
    بعشقت بكش در اريب و وريب
    نباشد نيازى بتو در سپنج
    بگفتم، بيفكندمت، در محاق
    نباشد بسير و نشست و گذشت
    پلشت است و كوتاه و بى رنگ و بو
    فرو مرده و شوكتت، مندك است
    پليد است و بى حاصل و ورشكست
    ز كسرى زاد و درازى راه
    سراشيبى در عبور و مفر
    محل زمين لرزه ى پرتكان
    محل زمين لرزه ى پرتكان



حكمت 075





  • خدايت كند رحم و رقت، كه تو
    كه شايد بروح و روان و وجود
    قضائى كه بايسته و لازم است
    و آن سرنوشتى كه حتم و ضرور
    گمان كردى و در نشان و هدف
    و گر اين چنين بود، كيفر، تباه
    ثواب و عقاب و سئوال و جواب
    نويد به نيكى و خلد و بهشت
    سقط مى شد و محو و بيفائده
    خداوند رحمان و سبحان و پاك
    بفرموده فرمان و حكم گران
    به آزادى و بينش و اختيار
    و نهى عيان كرده با بيم و ترس
    هراس عذاب و شرار عقاب
    و تكليف آسان نموده بكار
    نفرموده دستور دشوار و سخت
    بكردارد اندك، جزاى فزون
    و او را، بدهر و جهان، سركشى
    بانگيزه آنكه مغلوبشان
    و فرمان بايسته اش را بكار
    بانگيزه ى آنكه ناچارشان
    و پيغمبران را بدنيا و دهر
    پى بازى و شوخى و سرخوشى
    كتب را، پى ملت و مردمان
    روانه، نكرده به بيهودگى
    زمين و سماوات و بحر حيات
    در آنها بود، از قبيل كرات
    نفرموده بيجا و بيهوده خلق
    بود، آن، گمان كسانى بدهر
    هر آينه افسوس و واى و دريغ
    بر آنان كه كافر شدند و نژند
    از آن دوزخ و آتش شعله ور
    كه گردد بجانهايشان، حمله ور



  • شدى در خيال و توهم فرو
    بدنيا و در زير چرخ كبود
    بكنه و اساس جهان، جازم است
    بكون و مكانست و از شبهه دور
    نمودى و فكر و خرد را تلف
    همى گشت و معيوب و پوشال و كاه
    بدون اثر بود و، ياوه، عذاب
    و عيد بديو و دد و بد كنشت
    بدون اساس و بن و قاعده
    در ادوار تاريخ گردون خاك
    بر انسان و مردان و حق پروران
    در انجام نيكى و فرجام كار
    كه گردد بدل بار و پيوند و غرس
    حساب و كتاب و سئوال و جواب
    كه با ميل و رغبت شود برگزار
    كه گردد بشر خوار و شوريده بخت
    عطا كرد و از حد وصفش برون
    نكردند و طغيان و گردنكشى
    شده باشد و خوار و منكوبشان
    نبستند و حكمش نشد برقرار
    در آن كرده و امر و وادارشان
    نبنموده اعزام در بر و بحر
    نوشانوشى و سكرى و خاموشى
    بدنيا و دور قرون و زمان
    كه گردد گرفتار آلودگى
    جهان را و هر چه كه در كائنات
    نشانى، ز رخساره ى ممكنات
    نپوشانده از ياوه شان، پود و دلق
    كه كافر شدند و گرفتار قهر
    بشهر و بيابان و هامون و ريغ
    گرفتار ويل و عذاب و گزند
    كه گردد بجانهايشان، حمله ور
    كه گردد بجانهايشان، حمله ور



حكمت 076





  • بر حكمت و نوبرش را، بدل
    بهر جا كه باشد بسعى و تلاش
    كه حكمت در آن سينه ى مرد پست
    بسا، هست و در گوشه ى سينه اش
    غريق پريشانى و اضطراب
    كه تا آنكه آيد از آنجا برون
    و در سينه مرد حق و وزين
    شود داخل و در دلش، جايگزين



  • درو كن ز گلخانه ى آب و گل
    فراگير و سازش چراغ معاش
    دوروى تبهكاره و خوار و خست
    خورد سيلى و ضربه از كينه اش
    بدلواپسى باشد و در عذاب
    شود در دل صاحب خود، درون
    شود داخل و در دلش، جايگزين
    شود داخل و در دلش، جايگزين



حكمت 077





  • همانا كه حكمت در اكناف دهر
    گهر كان و گم گشته ى مومن است
    پس آن را فراگير و در جان خويش
    نما ثبت و آذين ايمان خويش



  • به بر و بيابان و ژرفاى بحر
    دژ محكم و قلعه ى آمن است
    نما ثبت و آذين ايمان خويش
    نما ثبت و آذين ايمان خويش



/ 135